- مدقع
- نیکو گوینده، باریک گرداننده، باریک بین
معنی مدقع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بزنگاه، هنگام
جای گرد آمدن آب، مجرای آب
فصیح، بلیغ، سخنور، بلند آواز
آلت دفاع از قبیل توپ و تفنگ، آلت دفع
خرقه ای که پینه های چهارگوش داشته باشد، کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد، جامۀ وصله دار و دوخته شده از قطعات مختلف
گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک
کسی که در امری دقت و باریک بینی کند، دقت کننده، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، غوررس
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، غوررس
ویژگی نوشته ای که مهر یا امضا شده، مهر و امضا شده
اشک گاه جای اشک، کنج چشم کنج چشم جمع مدامع
مدقه در فارسی دسته هاون، مادگی گیاه، کدنک کوتنگ چوبی که بدان گازران جامه را کوبند
دقت کننده
آلت دفع، بسیار دفع کننده و راننده
زره پوشاننده، پیراهن پوشاننده: زن مورچه خوار آمریکایی
پاره دوخته ژنده، خوشنوشته، خوش نگاره جامه پاره پاره بهم دخته: در آن دکان پیر مردی نشسته است مرقعی پوشیده و درزی همی کند، جامه صوفیان که از اتصال قطعات مختلف و گاه رنگارنگ بهم ساخته میشد مرقعه. توضیح در احیا العلوم شرحی مفید راجع بمعنی و مقصود از مرقع و کیفیت آن آمده، کاغذ یا شی دیگر که روی آن بخط رقاع چیزی نوشته باشند، قطعه های تصاویر که بصورت کتابی بینالدفتین جمع شود، قطعاتی از خطوط زیبا که بشکل کتاب جمع کنند
سخنور زبان آور
بلند آوا، آماده سخن آماده پاسخ سخنگوی بلند واز، فصیح بلیغ، جمع مصاقع
جای افتادن و جای واقع شدن
((مُ رَ قَّ))
فرهنگ فارسی معین
جامه وصله دار، جامه ای که از تکه پارچه های دوخته شده درست شده باشد، خرقه، خرقه ای که وصله های چهارگوش داشته باشد
صادر کننده توقیع، کسی که اجازه نامه صادر کند
هنگام، فرصت
مشته کوبه باریکیده باریک شده، مشته کوبه دسته هاون کوبه. باریک گردانیده، کوبه. باریک گرداننده
آب مانده