- مداوا
- درمان
معنی مداوا - جستجوی لغت در جدول جو
- مداوا
- درمان کردن، دوا کردن، معالجه کردن،
برای مثال فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود به به مداوای حکیم (حافظ - ۷۳۶)
- مداوا
- درمان کردن، چاره، علاج
- مداوا ((مُ))
- درمان کردن، دوا کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
درمان کردن علاج کردن، علاج معالجه
پیاپی، همیشگی، همواره، یکسره
ثابت قدم، درنگ نماینده و بر کاری ایستنده
بنگرید به مداراه مدارات: مدارا خرد را برادر بود خرد بر سر دانش افسر بود. (شا)
درمان کننده، تیمار کننده، معالج
مساوات: آزار مگیر از کس بر خیره و مازار کس را مگر از روی مکافات ومساوا. (ناصر خسرو)
درمان کننده
همیشگی، دائم
با کسی نرمی و ملاطفت کردن، به نرمی و حسن خلق با کسی رفتار کردن، برای مثال مدارا خرد را برادر بود / خرد بر سر دانش افسر بود (فردوسی - ۷/۱۸۰)
Continually, Continuingly
Continual
contínuo
continuamente
kontinuierlich
ciągle
ciągły
постоянный
постоянно
безперервний
постійно
continu
voortdurend
ständig
continuo
continuamente
continu
continuellement
continuamente, continuativamente