معنی مداوی - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مداوی
مداوی
- مداوی
- دواکرده شده. درمان کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیمارشده. علاج شده، آنکه از کسی درمان می خواهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مداوی
- مداوی
- درمان کننده. تیمارکننده. (ناظم الاطباء). معالج: و باز آن را به خصال محمود... با مقام اعتدال آرد چنانک مداوی حاذق در دفع امراض مذمه. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
مداوا
- مداوا
- درمان کردن، دوا کردن، معالجه کردن، برای مِثال فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود بِِه به مداوای حکیم (حافظ - ۷۳۶)
فرهنگ فارسی عمید