دواکردن. درمان کردن. مخفف مداوات است. (غیاث اللغات). مداواه. رجوع به مداواه شود، چاره. علاج. معالجه. درمان. (ناظم الاطباء) : مداوابود سیری از جانور نه این درد را هیچگونه دواست. ناصرخسرو. در حال خاقانی نگر بیمار آن خندان شکر ز آن چشم بیمار از نظر چشم مداوا داشته. خاقانی. چو هرمز دید کآن فرزند مقبل مداوای روان و میوۀ دل. نظامی. چو مدت نماند مداوا چه سود. نظامی. عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم. سعدی. - مداوا شدن، درمان کرده شدن. (ناظم الاطباء). معالجه شدن. بهبود یافتن. از بیماری رستن. علاج شدن. درمان شدن. - مداوا شدن درد یا مرض، دفع شدن. برطرف شدن. رفع شدن. - مداوا کردن، علاج کردن. درمان کردن. چاره کردن: رنج ما را که توان برد به یک گوشۀچشم شرط انصاف نباشدکه مداوا نکنی. حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 340)