معنی مداوم
مداوم
((مُ وِ))
دوام دهنده، ادامه دهنده
تصویر مداوم
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مداوم
مداوم
مداوم
پیاپی، همیشگی، همواره، یکسره
فرهنگ واژه فارسی سره
مداوم
مداوم
ثابت قدم، درنگ نماینده و بر کاری ایستنده
فرهنگ لغت هوشیار
مداوم
مداوم
همیشگی، دائم
فرهنگ فارسی عمید
مداوم
مداوم
Continual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مداوم
مداوم
contínuo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مداوم
مداوم
kontinuierlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
مداوم
مداوم
ciągły
دیکشنری فارسی به لهستانی
مداوم
مداوم
постоянный
دیکشنری فارسی به روسی
مداوم
مداوم
безперервний
دیکشنری فارسی به اوکراینی