جدول جو
جدول جو

معنی مخیض - جستجوی لغت در جدول جو

مخیض(مُ)
کسی که اسب را در آب می راند و در آب می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخاضه شود
لغت نامه دهخدا
مخیض(مَ)
دوغ و شیر مسکه برگرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوغ روغن گرفته شده و دوغ و شیر مسکه برگرفته. (آنندراج) (از اقرب الموارد). دوغ روغن گرفته. (غیاث). و رجوع به مخموض و تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و الفاظ الادویه و لبن حامض و دوغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخیر
تصویر مخیر
مقابل مجبور، اختیارداده شده، صاحب اختیار، دارای اختیار، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاض
تصویر مخاض
عارض شدن درد زایمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفیض
تصویر مفیض
آنکه اشک یا آب فروریزد، فیض دهنده، عطا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیم
تصویر مخیم
جایی که در آن خیمه برپا کرده باشند، خیمه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیز
تصویر مخیز
مهمیز، آلتی فلزی که هنگام سواری بر پاشنۀ چکمه می بندند، مهماز، اسب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
آنکه خیال می کند، خیال کننده، کنایه از آنکه تهمت می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
جلادهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَیْ یِ)
برگردنده از چیزی و میل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که میل می کند و برمی گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان قطور است که در شهرستان خوی واقع است و 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ مُ)
درد زه گرفتن زن و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گذر گاه، مار گذر غیژ گاه مار سپستان از گیاهان در زیده دوخته شده سوزن، محل عبور معبر گذرگاه مسلک
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی سر تیز که بر پاشنه کفش وموزه نصب کنند و آنرا بر پهلوی اسب خلانند تا تند رود مهمیز: چو رستم و را دید زان گونه تیز بر آشفت زان سان که بور از مخیز. (منسوب به فردوسی) توضیح در فهرست شاهنامه ولف این کلمه نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
سفید کننده جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تاژ گاه چادر گاه، لشکرگاه جایی که در آن خیمه زنند خیمه گاه: و محلی که مجال انداختن عراده و منجنیق بود مخیم نزول همایون ساخت، اردوگاه معسکر
فرهنگ لغت هوشیار
گریز گاه، باز گشتگاه سرشار کننده، سرازیر کننده افشاننده جاری کننده (آب اشک)، فیض دهنده فیض بخش بخشنده دهنده: (معاینه جرم آتش که مفیض نور است) (اوصاف الاشراف. 55)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیر
تصویر مخیر
اختیار به کسی دهنده، نیکوکار، سخی و آنکه خیرات بسیار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاض
تصویر مخاض
درد زایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار، رنجور، نا تندرست، نالان، معلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
پنداشته شده و خیال کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
((مُ بَ یِّ))
جامه سفید پوشنده، سفید گرداننده (جامه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیر
تصویر مخیر
((مُ خَ یِّ))
عمل خیر کننده، سخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفیض
تصویر مفیض
((مُ))
جاری کننده، فیض دهنده، فیض بخش، فیض دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیر
تصویر مخیر
((مُ خَ یَّ))
اختیار داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریض
تصویر مریض
((مَ))
بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیز
تصویر مخیز
((مَ))
مهمیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیط
تصویر مخیط
((مِ یَ))
سوزن، محل عبور، گذرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
((مُ خَ یِّ))
خیال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیم
تصویر مخیم
((مُ خَ یَّ))
جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه، اردوگاه، معسکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاض
تصویر مخاض
((مَ))
درد زایمان، شتران آبستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیط
تصویر مخیط
((مَ))
دوخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار
فرهنگ واژه فارسی سره
بیمار
دیکشنری اردو به فارسی