جدول جو
جدول جو

معنی مخوط - جستجوی لغت در جدول جو

مخوط
(شِ)
مخط الجمل بفلان مخطاً و مخوطاً. به شتاب بردن شتر فلان را. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلط
تصویر مخلط
آمیزنده، برهم زننده،، دوبه هم زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط خط شده، خط دار، راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوط
تصویر محوط
احاطه شده، محصور شده، آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
آبی که از بینی جاری می شود، آب بینی، در علم زیست شناسی پوشش داخلی حفره های دهان، بینی، حلق و مری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منوط
تصویر منوط
معلق، به چیزی آویخته، مربوط، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
آمیخته شده، درهم شده، به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
ترسناک، ترس آور، خوفناک
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
بسیار دراز. (منتهی الارب). رجوع به شمخاط و شمخط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط دار از هر چیزی و صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخوط
تصویر مسخوط
بد آیند نا خوشایند ناخوش منفور مکروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوط
تصویر ملوط
لواط کرده شده، مابون، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منوط
تصویر منوط
آویخته، موقوف و متعلق و بسته و وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیخته، به هم ریخته تباهیده در آمیزنده، تباهنده دو به هم زن آمیخته شده، فاسد شده. آمیخته کننده، فساد کننده تخلیط کننده دو بهم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
آمیخته شده، در هم و شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار بست پر هونه ور آنچه که در گرداگرد آن دیواری بر آورده باشند دیوار بست کرده. گرداگرد چیزی بر آینده دیوار بست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
خلم، مف آب بینی پوشش صورتی رنگی که حفره داخلی عده زیادی از اندامها را (مانند دهان مری قصبه الریه روده معده و غیره) میپوشاند و بسبب داشتن منافذ مربوط بغدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعه دوبافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن. اصطلاحا میگویند: مخاط عبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی غشا مخاطی پوشش مخاطی، ترشحات غدد وابسته به پوشش مخاطی، آب بینی. یا غشا شیطان. تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
در هم آمیخته، گول کانا بی خرد، آشفته، تبست تباه درهم آمیخته آشفته، تباه فاسد، پریشان عقل دارای خبط دماغ. توضیح مخبط از کلمات ساختگی است زیرا فعل آن که خبط از باب تفعیل باشد در زبان عربی استعمال نشده و بجای آن تخبط از باب تفعل آمده است. قال الله تعالی: الذی یتخبطه الشیطان من المس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروط
تصویر مخروط
تراشیده شده، یکی از اشکال هندسی که شکل کله قندی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختط
تصویر مختط
کسی که خط میکشد و نشان میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
گذر گاه، مار گذر غیژ گاه مار سپستان از گیاهان در زیده دوخته شده سوزن، محل عبور معبر گذرگاه مسلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخوط
تصویر سخوط
پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموط
تصویر خموط
خوشبوییدن، بد بوییدن از واژه های دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخبوط
تصویر مخبوط
چاییده سرما خورده
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ))
از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیط
تصویر مخیط
((مَ))
دوخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
((مُ))
پوشش منفذدار و مرطوب حفره های داخلی برخی اندام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبط
تصویر مخبط
((مُ خَ بَّ))
دستخوش آشفتگی ذهنی، دستخوش خبط دماغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیط
تصویر مخیط
((مِ یَ))
سوزن، محل عبور، گذرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
((مُ خَ طَّ))
خط خط شده، خط دار، خط خطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلط
تصویر مخلط
((مُ خَ لِّ))
آمیخته کننده، فساد کننده، تخلیط کننده، دو به هم زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوط
تصویر محوط
((مُ حَ وِّ))
گرداگرد چیزی برآینده، دیوار بست کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منوط
تصویر منوط
باز بسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
آمیخته، درهم
فرهنگ واژه فارسی سره