بیشتر و زیادتر و بالاتر. (ناظم الاطباء). مقابل مادون و ماتحت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مافوق الحد، زیاده از حد. (ناظم الاطباء) ، دست بالا. حداکثر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه در منصب برتری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اصطلاح نظامی). ارشد (در درجه و خدمت). مقابل مادون. (فرهنگ فارسی معین)
بیشتر و زیادتر و بالاتر. (ناظم الاطباء). مقابل مادون و ماتحت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مافوق الحد، زیاده از حد. (ناظم الاطباء) ، دست بالا. حداکثر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه در منصب برتری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اصطلاح نظامی). ارشد (در درجه و خدمت). مقابل مادون. (فرهنگ فارسی معین)
تواضع و فروتنی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، پشت شکسته. ویران و خراب گشته: سد سیلاب حوادث در این بلیه منبثق و یکسان با خاک، و بناء عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض، اشک دیدۀ انام مسفوح... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، خوش و آسوده: عیش مخفوض و خافض، زندگی خوش و خرم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به خافض شود، (اصطلاح نحوی) حرفی که دارای خفض باشد. (ناظم الاطباء). مجرور. رجوع به خفض شود
تواضع و فروتنی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، پشت شکسته. ویران و خراب گشته: سد سیلاب حوادث در این بلیه منبثق و یکسان با خاک، و بناء عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض، اشک دیدۀ انام مسفوح... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، خوش و آسوده: عیش مخفوض و خافض، زندگی خوش و خرم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به خافض شود، (اصطلاح نحوی) حرفی که دارای خفض باشد. (ناظم الاطباء). مجرور. رجوع به خفض شود
خبه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلوافشرده شده. (غیاث). خفه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خنیق و مخنق شود. - امثال: افتد مخنوق، در رهائی یافتن از سختی گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتد مخنوق، به صیغۀ امر از افتداء و حذف حرف ندا و این مثل را در رهائی یافتن از سختی گویند. (ناظم الاطباء)
خبه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلوافشرده شده. (غیاث). خفه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خنیق و مخنق شود. - امثال: اِفْتَدِ مخنوق، در رهائی یافتن از سختی گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتد مخنوق، به صیغۀ امر از افتداء و حذف حرف ندا و این مثل را در رهائی یافتن از سختی گویند. (ناظم الاطباء)
برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی) ، بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند’، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء) ، آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود
برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی) ، بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند’، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء) ، آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود
آفریده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفریده. (دهار). آفریده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء). ج، مخلوقات و مخلوقین: به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم. کسائی. ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته. کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 504). و هر مخلوقی... چرا که می داند که خدا عوض می دهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست. مسعودسعد. کس نبینی از مخلوقان که نه در وی نقصان است. (کشف الاسرار). و کدام اعجاز از این فراتر که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7). به سیمرغ مانم ز روی حقیقت که از هیچ مخلوق همدم ندارم. خاقانی. خدمت حق کن به هر مقام که باشی خدمت مخلوق افتخار ندارد. عطار. هر که خلق خدای را بیازارد تا دل مخلوقی به دست آرد حق جل وعلا همان مخلوق را برگمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان). پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله می کنند نماز. سعدی (گلستان). بلند آسمان پیش قدرت خجل تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل. سعدی (بوستان). ، املس و نرم گردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و املس کرده شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهنه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خلق شود، نسبت داده شده شعر کسی به دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آفریده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفریده. (دهار). آفریده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء). ج، مخلوقات و مخلوقین: به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم. کسائی. ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته. کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 504). و هر مخلوقی... چرا که می داند که خدا عوض می دهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). همچو ما روزگار مخلوق است گله کردن ز روزگار چراست. مسعودسعد. کس نبینی از مخلوقان که نه در وی نقصان است. (کشف الاسرار). و کدام اعجاز از این فراتر که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7). به سیمرغ مانم ز روی حقیقت که از هیچ مخلوق همدم ندارم. خاقانی. خدمت حق کن به هر مقام که باشی خدمت مخلوق افتخار ندارد. عطار. هر که خلق خدای را بیازارد تا دل مخلوقی به دست آرد حق جل وعلا همان مخلوق را برگمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان). پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله می کنند نماز. سعدی (گلستان). بلند آسمان پیش قدرت خجل تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل. سعدی (بوستان). ، املس و نرم گردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و املس کرده شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهنه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خلق شود، نسبت داده شده شعر کسی به دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)