جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مخنوق

مخنوق

مخنوق
خبه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گلوافشرده شده. (غیاث). خفه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خنیق و مخنق شود.
- امثال:
اِفْتَدِ مخنوق، در رهائی یافتن از سختی گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتد مخنوق، به صیغۀ امر از افتداء و حذف حرف ندا و این مثل را در رهائی یافتن از سختی گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متنوق

متنوق
آن که نیکو کند لباس خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک و پاکیزه و خوش وضع در لباس. (ناظم الاطباء). رجوع به تنوق شود
لغت نامه دهخدا