جدول جو
جدول جو

معنی مخبوع - جستجوی لغت در جدول جو

مخبوع(مَ)
پنهان کرده شده. (آنندراج). خبع لغتی در خب ء. (منتهی الارب). مخبوء و رجوع به مخبوء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخبون
تصویر مخبون
خبن، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربوع
تصویر مربوع
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن فاعلاتن به فعل تغییر یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
چاپ شده، چیزی که باب طبع انسان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلوع
تصویر مخلوع
کسی که از مقام خود برکنار شده، برکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبوع
تصویر متبوع
کسی یا چیزی که از آن پیروی می شود، پیروی شده مثلاً کشور متبوع
فرهنگ فارسی عمید
آنکه بفساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، خبل اجتماع خبن و طی است در مستفعلن متعلن بماند فعلتن بجای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوع
تصویر مخلوع
کسی که از مقام خود افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفوع
تصویر مخفوع
دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تبدار، میانه بالا: مرد، چارشانه مرد گرفتار تب ربع، مرد میانه، ربع آنست که فاعلاتن راصلم کنندتا فاعل بماند آنگه مخبون گردانند فعل بماند و فعل چون از فاعلاتن خیزد آنرا مربوع خوانند و ربز چهار یک مال ستدن باشد، . . و چون فاعل چهار حرف بیش نیست و یک حرف از آن به خبن کم می کنند آنرا به چهار یک مال ستدن تعریف کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
خوش آینده و مرغوب طبع، دلچسب، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبوع
تصویر مصبوع
رنگ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خرد، تباه اندام جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنانکه از فا در فاعلاتن الف بیندازند فعلاتن شود
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخبوط
تصویر مخبوط
چاییده سرما خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
((مَ))
خوش آیند، دلپذیر، مطلوب طبع، طبع شده، چاپ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلوع
تصویر مخلوع
((مَ))
برکنده شده، عزل شده، خلع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبون
تصویر مخبون
((مَ))
جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف» بیندازند «فعلاتن» شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبوع
تصویر متبوع
((مَ))
پیروی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
((مَ))
آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن»، «متعلن» بماند، «فعلتن» به جای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
گوارا، دلنشین، دلپذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
Palatable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
savoureux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
sabroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
स्वादिष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
gustoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
вкусный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smakelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
смачний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
smaczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
schmackhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
saboroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطبوع
تصویر مطبوع
lezzetli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی