معنی مخلوع
مخلوع
((مَ))
برکنده شده، عزل شده، خلع شده
تصویر مخلوع
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مخلوع
مخلوع
مخلوع
کسی که از مقام خود برکنار شده، برکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
مخلوع
مخلوع
کسی که از مقام خود افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوع
مخلوع
اسم برکنار، خلع، معزول
متضاد: منصوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخلوق
مخلوق
آفریده
فرهنگ واژه فارسی سره
مخلوط
مخلوط
آمیخته، درهم
فرهنگ واژه فارسی سره
مخلوط
مخلوط
آمیخته شده، درهم شده، به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
مخلوق
مخلوق
مقابلِ خالق، آفریده شده، ساخته شده، انسان
فرهنگ فارسی عمید
مخلوق
مخلوق
آفریده شده، ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوط
مخلوط
آمیخته شده، در هم و شوریده
فرهنگ لغت هوشیار