ابن مره، مردی از طی که خط عربی وضعکردۀ اوست و اول در انبار شایع شد و بعد در حیره وبعد در سایر نقاط و این هشت کلمه که ابجد، هوز، الخ... باشد فرزندان اویند و ایشان را آل مرامر گویند. (از منتهی الارب). رجوع به المصاحف ص 193 و عقدالفرید ج 4ص 242 و سبک شناسی ج 1 ص 92 و عیون الاخبار ج 1 ص 16 شود
ابن مره، مردی از طی که خط عربی وضعکردۀ اوست و اول در انبار شایع شد و بعد در حیره وبعد در سایر نقاط و این هشت کلمه که ابجد، هوز، الخ... باشد فرزندان اویند و ایشان را آل مرامر گویند. (از منتهی الارب). رجوع به المصاحف ص 193 و عقدالفرید ج 4ص 242 و سبک شناسی ج 1 ص 92 و عیون الاخبار ج 1 ص 16 شود
راهها در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ مخرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : تا به حدود جرجان افتادو خود را در میان مخارم و آجام آن نواحی انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 295). تا همگنان را دراکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 323). اهل اسلام جمله حمله کردند و همه را در دهن آن مخارم ریختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355) ، اوائل شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عین ذات مخارم، ای ذات مخارج. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). چشمه ای که دارای مخارج باشد. (ناظم الاطباء)
راهها در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ مَخرِم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : تا به حدود جرجان افتادو خود را در میان مخارم و آجام آن نواحی انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 295). تا همگنان را دراکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 323). اهل اسلام جمله حمله کردند و همه را در دهن آن مخارم ریختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355) ، اوائل شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عین ذات مخارم، ای ذات مخارج. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). چشمه ای که دارای مخارج باشد. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ مخصره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مخصره شود. - مخاصرالطریق، نزدیک ترین راه ها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخازن الطریق شود
جَمعِ واژۀ مَخصَرَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مخصره شود. - مخاصرالطریق، نزدیک ترین راه ها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخازن الطریق شود
به گرو بازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قمارباز و حریف. (آنندراج) (غیاث). قمارکننده. قمارباز. (از ناظم الاطباء) : به یک اندازه اند بر در بخت مرد فرهنگ با مقامر و شنگ. ناصرخسرو. قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاری است نادر. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 209). دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر. امیرمعزی (دیوان ایضاً ص 209). ای کم زن مقامر بدباز بی هنر خواهی که کم نبازی یاد نگار گیر. سنائی (دیوان چ مصفا ص 167). تا کی به زیر دور فلک چون مقامران از بهر برد خویش دم ’لی’ و ’لک’ زنیم. سنائی (دیوان ایضاً ص 222). کم نشین با مقامر و غماز که برهنه ت کنند همچو پیاز. سنائی. قضا تأویل سهم او ندارد حریف خویش بشناسد مقامر. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 221). دست مقامر ببوس نقش حریفان بخواه بزم صبوحی بساز نقل دگرگون بیار. خاقانی. یک دم و نیم جان گرو دارم من مقامر دلم چنین باشد. خاقانی. در این رصدگه خاکی چه خاک می بیزی نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را. خاقانی. گفتا که منم سلیم عامر سرکوب زمانۀ مقامر. نظامی. مقامر را سه شش می باید ولیکن سه یک می آید. (گلستان). سر و ریش مقامران را فرمود که بتراشند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 371)
به گرو بازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قمارباز و حریف. (آنندراج) (غیاث). قمارکننده. قمارباز. (از ناظم الاطباء) : به یک اندازه اند بر در بخت مرد فرهنگ با مقامر و شنگ. ناصرخسرو. قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاری است نادر. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 209). دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر. امیرمعزی (دیوان ایضاً ص 209). ای کم زن مقامر بدباز بی هنر خواهی که کم نبازی یاد نگار گیر. سنائی (دیوان چ مصفا ص 167). تا کی به زیر دور فلک چون مقامران از بهر برد خویش دم ’لی’ و ’لک’ زنیم. سنائی (دیوان ایضاً ص 222). کم نشین با مقامر و غماز که برهنه ت کنند همچو پیاز. سنائی. قضا تأویل سهم او ندارد حریف خویش بشناسد مقامر. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 221). دست مقامر ببوس نقش حریفان بخواه بزم صبوحی بساز نقل دگرگون بیار. خاقانی. یک دم و نیم جان گرو دارم من مقامر دلم چنین باشد. خاقانی. در این رصدگه خاکی چه خاک می بیزی نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را. خاقانی. گفتا که منم سلیم عامر سرکوب زمانۀ مقامر. نظامی. مقامر را سه شش می باید ولیکن سه یک می آید. (گلستان). سر و ریش مقامران را فرمود که بتراشند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 371)
پنهان شدن و اقامت در جائی: در میان گروهی از پیادگان خویش روی به مخارم کوهها و به مخامرۀ بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 287)
پنهان شدن و اقامت در جائی: در میان گروهی از پیادگان خویش روی به مخارم کوهها و به مخامرۀ بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 287)
بیامیختن. (زوزنی). آمیختن. (تاج المصادر بیهقی). آمیختن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درآمیختن با کسی. (ناظم الاطباء) ، پنهان شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پنهان کردن کسی را. (ناظم الاطباء) ، ملازم شدن کاری را. (زوزنی) ، مقیم گردیدن و پیوسته در خانه بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ملازم شدن به جائی (تاج المصادر بیهقی) ، آزاد را بنده قرار داده فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خریدن آزاد را به اینکه بنده است. (ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن به کسی. (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن عقل را. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
بیامیختن. (زوزنی). آمیختن. (تاج المصادر بیهقی). آمیختن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). درآمیختن با کسی. (ناظم الاطباء) ، پنهان شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پنهان کردن کسی را. (ناظم الاطباء) ، ملازم شدن کاری را. (زوزنی) ، مقیم گردیدن و پیوسته در خانه بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ملازم شدن به جائی (تاج المصادر بیهقی) ، آزاد را بنده قرار داده فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خریدن آزاد را به اینکه بنده است. (ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن به یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن به کسی. (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن عقل را. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)