جدول جو
جدول جو

معنی مخالط - جستجوی لغت در جدول جو

مخالط
آمیزنده، معاشر
تصویری از مخالط
تصویر مخالط
فرهنگ فارسی عمید
مخالط
(مُ لِ)
مشارک و شری’ و آمیزنده. (ناظم الاطباء) :
مخالط همه کس باش تا بخندی خوش
نه پای بند یکی کز غمش بگریی زار.
سعدی.
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخالب
تصویر مخالب
مخلب ها، ناخن های پرندگان شکاری، چنگال ها، داس ها، جمع واژۀ مخلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
آمیخته به زن و مرد مثلاً کلاس مختلط، آمیخته به هم، درهم ریخته، درهم، آنکه با دیگری معاشرت کند، درآمیزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالطت
تصویر مخالطت
با هم آمیزش و معاشرت داشتن، آمیخته کردن، دوستی و معاشرت، همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالت
تصویر مخالت
دوستی کردن با یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالص
تصویر مخالص
شخص خالص و بی ریا در دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
با هم آمیختن، با یکدیگر آمیزش و معاشرت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
خلاف کننده، مقابل موافق، ناسازگار، دشمن، مخاصم
گوناگون، رنگ به رنگ برای مثال ز لاله های مخالف میانش چون فرخار / ز سروهای مرادف کرانش چون کشمر (فرخی - ۱۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
با کسی آمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (دهار). آمیزش کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). خلاط. (ناظم الاطباء). رجوع به خلاط و مخالطت شود، درآمیختن درد و آزار با کسی: خالطه الداء، آمیزش کردبا وی آزار. (منتهی الارب) (از آنندراج). خالطه الداءفلاناً، خامره. (محیط المحیط) (اقرب الموارد) ، افتادن گرگ در گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط الحمیط) ، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و به همه معانی رجوع به خلاط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی درآمیختن. (غیاث). آمیزش به طور انس و درآمیختگی با کسی. (ناظم الاطباء) : بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق منزلت اعتماد یابد و به مخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 382). ملک گفت مخالطت تو بر ما حرام است. گفت مخالطت چهار چیز متعذر است. (کلیله و دمنه، ایضاً ص 38). کیست که... بر... فتان مخالطت گزیند ودر حسرت و ندامت نیفتد. (کلیله و دمنه). مرا در عهدجوانی با جوانی اتفاق مخالطت افتاد. (گلستان). سیم خوبروئی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند. (گلستان). و از سماع و مخالطت حظی برگرفتمی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخلاط
تصویر مخلاط
مرد مجوش، به هم زننده: کار دیگران را
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخلب، چنگال ها: دردد یا مرغ جمع مخلب چنگالها: چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است
فرهنگ لغت هوشیار
گمان بردن، دوستی کردن با هم، دوستی: ملوک آفاق به مخالت دولت او مفتخر و سلاطین جهان بمراسلت حضرت او مبتهج
فرهنگ لغت هوشیار
یکرنگ راستباز رو راست کسی که در دوستی خالص است با صفا بیریا: استرضا حوانب ازموالف و مجانب... و منافق ومناصح و مخالص و مماذق تمام باتمام رسانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
خلاف کننده، دشمن، خصم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
مخالطت و مخالطه در فارسی آمیزش، آزار، گای گادن آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
فرهنگ لغت هوشیار
آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
با یکدیگر آمیزش و معاشرت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
((مُ لِ))
خلاف کننده، ناموافق، ضد، دشمن، خصم، برعکس، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالب
تصویر مخالب
((مَ لِ))
جمع مخلب، چنگال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالت
تصویر مخالت
((مُ لَّ))
دوستی کردن با هم، دوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالت
تصویر مخالت
((مُ لَ))
گمان بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
((مُ تَ لِ))
به هم آمیخته، درهم ریخته، مخلوط شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخالط
تصویر تخالط
((تَ لُ))
با یکدیگر معاشرت و آمیزش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالطت
تصویر مخالطت
((مُ لَ طَ))
آمیزش و معاشرت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
درهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
پاد، ناسازگار، ناهم سو، نایسکان، همیستار
فرهنگ واژه فارسی سره
آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی، مجالست، معاشرت، آمیزش کردن، معاشرت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
Antagonistic, Contrarian, Contrary, Disapproving, Contradictor, Dissident, Opposed, Opposing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
antagônico, contraditor, contrário, desaprovador, dissidente, oposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
antagonistisch, Widersprecher, konträr, entgegen, ablehnend, Dissident, entgegengesetzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
antagonistyczny, przeciwnik, kontrarian, przeciwny, negatywny, dysydent
دیکشنری فارسی به لهستانی