جدول جو
جدول جو

معنی مختلط

مختلط((مُ تَ لِ))
به هم آمیخته، درهم ریخته، مخلوط شده
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مختلط

مختلط

مختلط
آمیخته به زن و مرد مثلاً کلاس مختلط، آمیخته به هم، درهم ریخته، درهم، آنکه با دیگری معاشرت کند، درآمیزنده
مختلط
فرهنگ فارسی عمید

مختلط

مختلط
آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
از خود ای جزو ز کلها مختلط
فهم میکن حالت هر منبسط.
مولوی.
ورجوع به اختلاط شود.
- جمل مختلط، شتر که پیه با گوشت وی آمیخته باشد از فربهی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناقه مختلطه کذلک. (منتهی الارب).
، کار درهم و پریشان. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) و رجوع به اختلاط شود، مضطرب. (ناظم الاطباء) ، دشوار و مشکل، مبهم و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

مختلف

مختلف
جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود، برای مِثال کاین سیل متّفق بکنَد روزی این درخت / واین باد مختلف بکُشد روزی این چراغ (سعدی۲ - ۴۷۷)
مختلف
فرهنگ فارسی عمید