- مخاضرت
- میوه های سبز نارسیده بر درخت را فروختن
معنی مخاضرت - جستجوی لغت در جدول جو
- مخاضرت ((مُ ض رَ))
- میوه های سبز نارسیده بر درخت را فروختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مقیم شدن، پیوسته در خانه بودن
در فروش حیله کردن
راه یافتن شک و تردید در دل
آمیختن باهم، معاشرت کردن
در فروش حیله کردن
راه یافتن شک و تردید در دل
آمیختن باهم، معاشرت کردن
سوال و جواب کردن با یکدیگر حاضر جوابی کردن، مطلبی ادبی یا علمی که در مجلسی بین دانشمندان مورد بحث قرار گیرد جمع محاضرات
آمیختن باهم نزدیک شدن با یکدیگر مخالطت کردن، آمیزش نزدیکی مخالطت
خود را در خطر افکندن: و چون راه فراز از آن سنگ پاره بقلعه بغایت تنگ بود و باریک و جای مخاطره زیادت از سه کس مجال ایستادن و با اهل قلعه داد مدافعه و قتال دادن نداشتند، بر مال خود گرو بستن
مخاضرت در فارسی: کالفروشی نارس فروشی مونث مخاضر جمع مخاضرات
جمع مخاضرت (مخاضره)، جمع مخاضره
خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده
آمیختن با هم، نزدیک شدن با یکدیگر، مخالطت کردن، آمیزش، نزدیکی، مخالطت
کالفروش نارس فروش فروشنده میوه نارس
رهسپاری
به شتاب افکندن، ربودن
با هم دوستی صادقانه کردن
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
یکدیگر را فریب دادن، فریب کاری
از شهری به شهر دیگر رفتن، سفر کردن
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
شب را با هم بیدار بودن، شب زنده داری
ناسازگاری کردن، ستیزه کردن، دشمنی کردن، در موسیقی گوشۀ اوج دستگاه های سه گاه و چهارگاه
دوستی بی آلایش، با کسی دوستی خالص داشتن
پیوسته بر کاری بودن، در کار مواظبت کردن
بر یکدیگر جستن، با یکدیگر جست و خیز کردن
شب را با صحبت و افسانه گفتن با هم گذراندن
اقدام کردن به کاری، پیشی گرفتن، شتاب کردن
با کسی به راه افتادن و با او در رفتن برابری کردن
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن، تبادر، مبادره، چالاکی، تعجیل و شتابی
مفاخرت کردن، مباهات
جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
کاری را انجام دادن بنفع خویش اقدام بعملی کردن، جماع کردن آرمیدن با زن، نظارت کردن، اقدام بعملی: فعل در باب مباشرت مباضعت مضاف با مرد است. یا اداره (دایرهء) مباشرت. کارپردازی. یا رئیس مباشرت. کارپرداز، نظارت، آرمش جماع: و شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. توضیح جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود، (کلام) فعل صادر بلاواسطه
با کسی روبرو جنگ کردن، دشمنی کردن، دشنام دادن، آواز بلند کردن، آشکار کردن
مجاور بودن همسایه بودن در جوار کسی بودن، در مکانی مقدس اقامت گزیدن: و بترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود، همسایگی، نزدیکی: ... آتش اندر نیستانی افتد هر چه خشک باشد بسوزد و از جهت مجاورت خشک بسیار تر نیز بسوزد
پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیشی گرفتن، تحمل کردن مشقت، مداومت در کاری، پیشی سبقت، تحمل رنج و مشقت: جز برنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتواند آمد