جدول جو
جدول جو

معنی محصوب - جستجوی لغت در جدول جو

محصوب(مَ)
سرخجه برآورده. مبتلا به سرخجه. محصب. (از منتهی الارب). سرخجه شده. (دهار). سرخجه برآمده. (مهذب الاسماء). رجوع به حصبه شود
لغت نامه دهخدا
محصوب
رشکدار (رشک حصبه) از بیماری ها
تصویری از محصوب
تصویر محصوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوب
تصویر محبوب
(دخترانه)
دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محصون
تصویر محصون
محفوظ و استوار، در امان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحوب
تصویر مصحوب
هم صحبت شده، یاروهمراه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده شده، به شمارآورده شده، انگاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
چیزی که به زور و ستم از کسی گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصول
تصویر محصول
حاصل، نتیجه، در کشاورزی حاصل زراعت، فرآورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده، برپاشده
فرهنگ فارسی عمید
دست نشان دست نشانده گماشته بر گماشته، برپا برپا شده نصب کرده شده بر پا کرده، بشغلی گماشته، کلمه ای که حرف آخرش بر اثر عاملی دارای فتحه (زیر) یا تنوین مفتوح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
به زور گرفته آنچه که بزور از کسی گرفته شود غصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
سخت گرسنه، شمشیر تاز (تاز لطیف)، نیک اندام: مرد، سر بند بسته عصابه بسته. سربند بسته، عصب آنست که لام مفاعلتن را ساکن گردانند و مفاعیلن بجای آن بنهند و مفاعیلن چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا معصوب خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
همراه همدم، یار دوست هم صحبت گردیده همراه شده، یار رفیق، همراه مقرون: رقیمجات مفصل مصحوب ذوالفقار بیگ رسیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده شده، بشمار آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصود
تصویر محصود
زراعت دروده درو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصور
تصویر محصور
احاطه کرده شده، شهر بند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصول
تصویر محصول
حاصل شده، نتیجه، گرد آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
باز داشته شده از بیرون آمدن، پوشیده، در پرده کرده، در حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
دوشیده دوشیده شده: و آن فعولی است بمعنی مفعول چنانکه رکوب بمعنی مرکوب و حلوب بمعنی محلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشته، پسند کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصون
تصویر محصون
استوار گشته استوار شده (در حصارو جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصون
تصویر محصون
((مَ))
استوار شده (در حصار و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغصوب
تصویر مغصوب
((مَ))
غصب شده، به زور گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحوب
تصویر مصحوب
((مَ))
همراه شده، یار، رفیق، همراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصود
تصویر محصود
((مَ))
زراعت دروده، درو شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصور
تصویر محصور
((مَ))
محاصره شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصول
تصویر محصول
((مَ))
حاصل شده، به دست آمده، حاصل زراعت و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
((مَ))
باحجاب، شرمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلوب
تصویر محلوب
((مَ))
دوشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
((مَ))
دوست داشته شده، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
((مَ))
شمرده شده، به حساب آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصوب
تصویر منصوب
((مَ))
برقرار شده، به شغل و مقامی گماشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصول
تصویر محصول
برآیند، فرآورده، دست آورد، دستاورد، برونداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشتنی
فرهنگ واژه فارسی سره