جدول جو
جدول جو

معنی محتقر - جستجوی لغت در جدول جو

محتقر
(مُ تَ قَ)
نعت مفعولی از احتقار. پست و فرومایه و کمینه. (ناظم الاطباء) :
تو مگو کاین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گشته ست زر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
محتقر
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محتقر
خرد داننده خوار شمرنده
تصویری از محتقر
تصویر محتقر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترق
تصویر محترق
ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
کسی که در حال مرگ و جان کندن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
جای گرفته، قرارگاه، جای قرار گرفتن، مقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
کسی که غله یا جنس دیگر را برای افزایش قیمت در انبار نگه دارد، احتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتقر
تصویر مفتقر
محتاج، نیازمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتقر
تصویر مفتقر
نیاز مند مستمند نیاز دارنده، نیازمند محتاج مستمند: (این همه دلایل به تایید الهی و هدایت پادشاهی مفتقرند) (چهارمقاله. 107)، جمع مفتقرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقر
تصویر منتقر
باز کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
شاشبند، گرد آینده، خونبار بیماری که بحبس بول دچار شود، بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد، نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد، جمع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
قرار گیرنده و ساکن و متمکن و ثابت شونده در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترق
تصویر محترق
سوخته شده، آتش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
مرد نزدیک به مرگ، بیمار که در حال احتضار است، آنکه مشرف به موت است
فرهنگ لغت هوشیار
انبار کننده، آنکه غله را نگاه دارد تا گران شود و آنگاه آن را بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتقر
تصویر مفتقر
((مُ تَ ق))
نیاز دارنده، نیازمند، محتاج، مستمند، جمع مفتقرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
((مُ تَ قَ رّ))
پایدار، استوار، استقرار یافته، قرار گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ضَ))
کسی که در حال احتضار و مرگ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترق
تصویر محترق
((مُ تَ رِ))
سوخته، سوزان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتقن
تصویر محتقن
((مُ تَ ق))
بیماری که به حبس بول دچار شود، بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد، نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد، نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد، جمع شونده، گرد آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ض))
به شهر آینده، حاضر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
ماندگار، برپا شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
Established
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
établi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
establecido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
स्थापित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
stabilito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
założony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
gevestigd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
встановлений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
установленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
etabliert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
estabelecido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
প্রতিষ্ঠিত
دیکشنری فارسی به بنگالی