جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با محترق

محترق

محترق
ویژگی ستاره ای که دچار احتراق شده، آتش گرفته، سوزان، شدید، سخت
محترق
فرهنگ فارسی عمید

محترق

محترق
سوزان. (ناظم الاطباء).
- سودای محترق، اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده: من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621). بوسهل بخندید و گفت این سودایی است محترق اشرب و اطرب و دع الدنیا. (تاریخ بیهقی ص 604).
- محترق ساختن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاندن.
- محترق شدن، بسوختن. (یادداشت مرحوم دهخدا). سوختن و افروخته شدن. (ناظم الاطباء).
- محترق کردن، سوزانیدن و برافروختن و آتش سوزان کردن. (ناظم الاطباء).
، در اصطلاح نجوم، گذشتن سیاره ای از محاذات قرص آفتاب که در آن وقت دیده نشود و چنان گمان آید که بسوخته است. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو تیر محترقم ز آفتاب پاییزی
فتاد کار چو با آفتاب و تیر مرا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

محترق

محترق
نعت مفعولی از احتراق. سوخته شده. (ناظم الاطباء) (غیاث). آتش گرفته
لغت نامه دهخدا