- محاذات
- رویاروئی، برابر، روبرو، مقابله کننده
معنی محاذات - جستجوی لغت در جدول جو
- محاذات ((مُ))
- مقابل چیزی قرار گرفتن، برابر هم قرار داشتن
- محاذات
- برابر، مقابل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
استثنا، اخراج، باک داشتن
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
یاری دادن کسی را، اعانت، عطا کردن
پشتیبانی کردن از کسی حمایت کردن طرفداری کردن: فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر معاطات کووس محامات نفوس مهمل ماندند
((مُ))
فرهنگ فارسی معین
یاری کردن، طرفداری کردن از کسی، جانبداری کردن بر خلاف عدالت، منحرف شدن از عدل، میل به ناحق کردن، کسی را مخصوص خود کردن، ویژه خویش ساختن. احتیاط کردن، ملاحظه کردن، یاری، طرفداری از کسی
محابا، طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
بازدارندگی
سزا، شکنجه، پادافره
خزندگان تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
سخن گفتن با هم، گفتگو
جزا دادن، پاداش دادن، کیفر
جمع واژۀ محصنه، زن شوهردار
فخر کردن، نازیدن به کسی یا چیزی
نیکویی ها، کارهای نیک، صفات خوب
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی، قصد کردن، تیز نگریستن به سوی چیزی
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
همدیگر را کشیدن، با هم نزاع کردن، نزاع و کشمکش
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
چیز های حرام شده، زنان حرم سرا، پارچۀ خط دار رنگی
همۀ موجوداتی که در زمین و آسمان و فضای کیهانی وجود دارند
آشکار کردن، ظاهر کردن دشمنی، ظهور
جمع مباح، روا ها شایست ها
فخر کردن
فکر کردن در امری اندیشیدن، اهتمام کردن، یا بی مبالات. بدون تفکر بی اندیشه: و از اقدام بی تحاشی آن قوم بر قصد ولایت چنو پادشاهی قادر و قاهر و اقتحام بی مبالات آن جماعت در غمار دیار... شکسته شد، بی قید و بند سهل انگار: ... هنرمند خوبی است لیکن در کارهایش کمی بی مبالاتی است. اهتمام کردن