جدول جو
جدول جو

معنی محابل - جستجوی لغت در جدول جو

محابل
(مَ بِ)
جمع واژۀ محبل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رو به رو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزابل
تصویر مزابل
مزبله ها، جاهای ریختن خاکروبه و سرگین، شله ها، شوله ها، کلجان ها، جمع واژۀ مزبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابس
تصویر محابس
محبس ها، زندان ها، جمع واژۀ محبس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابر
تصویر محابر
محبره ها، مرکب دان ها، دوات ها، جمع واژۀ محبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامل
تصویر محامل
محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمع واژۀ محمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابا
تصویر محابا
طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافل
تصویر محافل
محفل ها، جاهای جمع شدن گروههای خاص، انجمن ها، جرگه ها، مجلس ها، جمع واژۀ محفل
فرهنگ فارسی عمید
جمع محبره، آمه ها (دوات نویسندگی) زکابدان ها (زکاب مرکب دوات) جمع محبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامل
تصویر محامل
جمع محمل، کجاوه ها زنبیل ها پایسخن ها جمع محمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزابل
تصویر مزابل
جمع مزبله، آخالدانی ها سرگین جای ها جمع مزبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
رویارو، مواجه، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهابل
تصویر مهابل
جمع مهبل، دهانه زهدان ها چوز دهانه ها جمع مهبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصل
تصویر محاصل
محصول و حاصل، باج و خراج، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافل
تصویر محافل
مجلس ها و انجمن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابس
تصویر محابس
جمع محبس، زندان ها جمع محبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
((مُ بِ))
روبرو، برابر، معادل، مساوی، ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابا
تصویر محابا
((مُ))
ترس، پروا، احتیاط، ملاحظه، طرفداری، کسی یا چیزی را ویژه خود ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزابل
تصویر مزابل
((مَ بِ))
جمع مزبله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابس
تصویر محابس
((مَ بِ))
جمع محبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافل
تصویر محافل
((مَ فِ))
جمع محفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامل
تصویر محامل
((مَ مِ))
جمع محمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
روبه رو، روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
Opposite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
opposé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
opuesto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
विपरीत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
opposto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
przeciwny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
tegenovergesteld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
протилежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
противоположный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
gegenüber
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
oposto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
বিপরীত
دیکشنری فارسی به بنگالی