جدول جو
جدول جو

معنی محابض - جستجوی لغت در جدول جو

محابض(مَ بِ)
جمع واژۀ محبض. (منتهی الارب). رجوع به محبض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محابس
تصویر محابس
محبس ها، زندان ها، جمع واژۀ محبس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابر
تصویر محابر
محبره ها، مرکب دان ها، دوات ها، جمع واژۀ محبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابض
تصویر مرابض
جاهایی که گله های گاو و گوسفند را در آن نگهداری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابض
تصویر مقابض
قبضه ها و دسته های شمشیر و امثال آنکه به دست گرفته می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابا
تصویر محابا
طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
(شِ رَرْ)
حیض. محیض. بی نمازی شدن زن. (منتهی الارب) (از تاج المصادربیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ محض، شیر خالص بی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تیر که در پیش تیرانداز و رامی افتد
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مقبض. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رزم کوشان از مقابض سیف دست کشیده بدل شمشیر دست به گردن خوبان کمان ابرو حمایل ساختند. (درۀ نادره چ شهیدی ص 147). اﷲیارخان... به بسط بساط تبسط طغیان و قبض مقابض قواضب عصیان پرداخت. (درۀ نادره چ شهیدی ص 287). و رجوع به مقبض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ منبض. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منبض، به معنی کمان نداف. (آنندراج). رجوع به منبض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربض. رجوع به مربض و مربض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محاباه. حباء. رجوع به محاباه شود. در اصل محاباه است که فارسیان به حذف تاء استعمال کنند. (آنندراج). در زبان فارسی محابا که اغلب به صورت ترکیبی ’بی محابا’ استعمال میشود در اصل ’محاباه’ بزیادت تاء مصدری است و ممکن است ’محابی’ یعنی مصدر میمی باشد که در رسم خط یای آن را به الف تبدیل کرده باشند و همچنین است مدارا و امثال آن. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول ص 40). پروا. نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نگهداشت خاطر. (آنندراج). مروت. (غیاث). جانبداری. طرفداری. رعایت. ملاحظه. تقیه وپرده پوشی کردن. پروا کردن. ملاحظه کردن:
بدانید کاین عرض آزرم نیست
سخن بر محابا و با شرم نیست.
فردوسی.
سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لکن چه چاره است که در تاریخ محابا نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470).
کرا خواند هرگز کش آخر نراند
نه جای محابا نه روی ریاست.
ناصرخسرو.
و ملک باید که... بدکردار را از بدی باز دارد و به بدکرداری ایشان را عقوبت کند و محابا نکند. (نصیحه الملوک غزالی ص 107). شهود محضر بعضی در محابا و مدارا مساعدت ابوبکر کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 433).
ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار مینالم
که زحمت را محابائی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
مخواه از کسی کین آبای او
نظر بیش کن در محابای او.
نظامی.
پدر با پسر کین بر آراسته
محاباشده مهر بر خاسته.
نظامی.
- محابا داشتن، فروگذار کردن. رعایت نمودن:
من زان گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
- محابا رفتن، رعایت کردن. ملاحظه کردن. سهل گرفتن: هر چند میشنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177).
- محابا فرمودن، محابا رفتن. ملاحظه کردن. رعایت نمودن. سهل گرفتن: با جگرگوشه و قرهالعین مدارا و محابا نمی فرماید. (سندبادنامه ص 204).
- محابا کردن، رعایت کردن. طرف داری و جانبداری کردن. ملاحظه کردن:
تن خویش را گر محابا کنی
دل راستی راهمی بشکنی.
فردوسی.
و گفتی نخست از همه داوریهاداد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن. (نصیحهالملوک غزالی ص 168). پس گفت سیرت ما تا این غایت بر چه جمله است شرم مدارید و راست میگوئید و محابا مکنید. (تاریخ بیهقی).
خشمت نکرد کس را الا به حق عقوبت
عفوت نکرد کس را الا به حق محابا.
معزی (دیوان ص 5).
هنگام را محابا نبود مثل زنند
تا آن مثل زدند شد از عاشقان قرار.
سوزنی.
باده پیش آور که هنگام است اکنون باده را
هیچ گون روی محابا نیست مر هنگام را.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابا مکن کنار.
سوزنی.
اکنون چو قصدرفت محابا مکن بجان
ور نه ز جان خویش بیندیش هان و هان.
راوندی (راحه الصدور).
واین از آن میگویم تا مقرر گردد که میل و محابا نمی کنم. (یمینی ص 682).
- ، سهل انگاری کردن. فروگذاردن: تا گرگی را دیدم که پیدا آمد و گوسفندی ببرد و این سگ همچنان خاموش می بود و محابا کرد. (نصیحهالملوک غزالی ص 156). با آنکه زاهد بود در کار ملک هیچ محابا نکردی و پیوسته خلیفه را طاعت نمودی. (تاریخ بخارا نرشخی ص 109). و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108).
- بی محابا، بی پروا. بی ملاحظه. رجوع به همین ترکیب در جای خود شود.
، ترس. بیم:
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نظامی.
نفس ظلمانی نمیدارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه.
صائب.
- محابا کردن، ترسیدن. بیم و هراس داشتن:
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی.
حافظ.
روشندلان ز مرگ محابا نمیکنند
خورشیدرا ملاحظه ای از زوال نیست.
صائب.
، معارضه. ستیزه:
و گر بگذری از محابای من
نبخشی بمن جای آبای من.
نظامی.
، خبرداری و هوشیاری، سلوک با مهربانی، کمی در قیمت و ارزش، ریا و ریاکاری، بازار متاعهای خرد واندک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ محبره، سیاهی دان. دوات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ محبر. (آنندراج) : روزگار خودرا در مواظبت دفاتر و محابر و محاضر و منابر میگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 447). رجوع به محبره شود.
- اصحاب محابر، علماء. مفتیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، منشیان. اصحاب قلم
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ محبس. (از اقرب الموارد). رجوع به محبس شود، جمع واژۀ محبس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حباب. با کسی دوستی کردن. (المصادر زوزنی). محاببه. تحابب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ محبل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
محائض. جمع واژۀ محیضه، لتۀ حیض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ محیضه، لتۀ حیض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
چوبی که عسل بدان بیرون کنند و یا زنبوران را بدان رانند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انگبین کاو، کمان نداف. ج، محابض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهن حلاج. مشتۀ حلاج. دستیانۀ حلاج. (مهذب الاسماء). مندف
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقابض
تصویر مقابض
جمع مقبض، دسته ها دسته های کارد دسته های شمشیر جمع مقبض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابض
تصویر حابض
زفت خشکدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاض
تصویر محاض
جمع محض، شیرهای ناب شیرهای بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربض، آغل ها آغال ها کنام ها جمع مربض. ماوای گوسفندان بشب، ماوای سباع مانند شیر و گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محبره، آمه ها (دوات نویسندگی) زکابدان ها (زکاب مرکب دوات) جمع محبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابس
تصویر محابس
جمع محبس، زندان ها جمع محبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابض
تصویر مرابض
((مَ بِ))
مأوای گوسفندان به شب، مأوای سباع مانند شیر و گرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابا
تصویر محابا
((مُ))
ترس، پروا، احتیاط، ملاحظه، طرفداری، کسی یا چیزی را ویژه خود ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابس
تصویر محابس
((مَ بِ))
جمع محبس
فرهنگ فارسی معین
احتیاط، اندیشه، باک، بیم، پروا، ترس، ملاحظه، واهمه، جانبداری، طرفداری، محابات
فرهنگ واژه مترادف متضاد