- مجهز
- تجهیز شده، آماده و مهیا شده
معنی مجهز - جستجوی لغت در جدول جو
- مجهز ((مُ جَ هَّ))
- تجهیز شده، آماده
- مجهز ((مُ جَ هِّ))
- مهیا کننده اسباب، تجهیزکننده
- مجهز
- دارای امکانات و وسایل لازم، تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پروانه
روا، پسندیده
ساختن، آماده شدن کار را
جمازه سوار، شتر تندرو سوار
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
آماده گشتن، آماده شدن برای سفر یا برای کاری، مهیا شدن
کسی که اسباب کاری را فراهم کند
حریف قمار، حریف در بازی نرد، شطرنج و جز آن
حریف قمار، حریف در بازی نرد، شطرنج و جز آن
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، لهی، پروانچه، جواز
اجازه دهنده، تجویز کننده
اجازه دهنده، تجویز کننده
فراهم کننده وسایل و اسباب کاری، تاجر مالدار و غنی. توضیح در مغرب مطرزی آمده: مجاهز در اصطلاح عامه بازرگان مالدار است و گویا مراد ایشان مجهز باشد یعنی کسی که مال التجاره فاخر به تجار دیگر می دهد و روانه سفر می کند یا خود او با آن مال سفر میکند و کلمه به مجاهز تحریف شده باشد، خزانه دار مستوفی: جهان وظایف روزی وامن باز گرفت مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند، حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن: تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست، قمار باز مقامر: قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاریست نادر. دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر. مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خصلی ازان خصمان جائر. (معزی) که در آن جهاز را بمعنی چیزی که بر سر آن قمار کنند و مجاهز را ظاهرا بمعنی قمار باز بکار برده است، فراهم آورنده و سازنده اسباب جنگ و قتال: مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور. (انوری) دو لشکر صف زده در خانه ها شان پس هر لشکری یکی مجاهز. (ناصر خسرو ص فد) جمع مجاهزین. یا مجاهز ارواح. خدای تعالی: دمش خزینه گشای مجاهز ارواح دلش خلیفه کتاب معلم اسما. (خاقانی)، پیامبر اسلام ص. یا مجاهز کان. (معدن) آفتاب خورشید: وی ز خرج کفت مجاهز کان کرده با آفتاب انبازی. (انوری)
اجازه داده شده، مرخص، رخصت یافته مقابل حقیقت
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت
درندشت بیابان بی نشانه بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه بجایی نبرند جمع مجاهل
آماده گریستن شونده، شتاباننده
تجویز شده و روا داشته شده، حلال، اجازه دهنده
شتر سوار جمازه سوار شتر سوار: و ملکشاه بجانب پدر مجمزان متواتر میداشت
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود که از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
تملق، چاپلوسی
Authorization, License
Enabler, Permissive, Permissible
habilitador, permissível, permissivo
autorização, licença
Ermöglicher, zulässig, permissiv