- مجمز
- جمازه سوار، شتر تندرو سوار
معنی مجمز - جستجوی لغت در جدول جو
- مجمز
- شتر سوار جمازه سوار شتر سوار: و ملکشاه بجانب پدر مجمزان متواتر میداشت
- مجمز ((مُ جَمِّ))
- شترسوار، جمازه سوار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پروانه
گردهمایی، گرد هم آیی، همایش
روا، پسندیده
اشاره کننده با چشم و ابرو
جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
مشت و مال دهنده، دلاک
سخن چین
اشاره کننده با چشم و ابرو، مغمز
سخن چین
اشاره کننده با چشم و ابرو، مغمز
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، لهی، پروانچه، جواز
اجازه دهنده، تجویز کننده
اجازه دهنده، تجویز کننده
اجازه داده شده، مرخص، رخصت یافته مقابل حقیقت
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت
تجهیز شده، آماده و مهیا شده
تجویز شده و روا داشته شده، حلال، اجازه دهنده
فراهم آورده و درهم کرده، کوتاه و مختصر زینت دهنده و آراینده
جای گرد آمدن، اجتماع، انجمن
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد
آوند پر لبریز
موردی برای عیب جوئی و بدگوئی کردن
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد