جدول جو
جدول جو

معنی مغمز

مغمز((مُ غَ مِّ))
دلاک، کیسه کش، مشت مال دهنده
تصویری از مغمز
تصویر مغمز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مغمز

مغمز

مغمز
مشت و مال دهنده، دلاک
سخن چین
اشاره کننده با چشم و ابرو، مُغمِز
مغمز
فرهنگ فارسی عمید

مغمز

مغمز
به چشم و ابرو اشاره کننده. (غیاث) (آنندراج) ، غمازی کننده. (غیاث) (آنندراج) ، به صیغۀ اسم فاعل در فارسی کیسه کش حمام و شوخ پیرا ازپیکر. (گنجینۀ گنجوی). مشت و مال دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دلاک. کیسه کش حمام:
حوریان گشته مغمز مهربان
کز سفر بازآمدند این صوفیان.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 349).
و رجوع به مغمزی و مغمزه شود
لغت نامه دهخدا

مغمز

مغمز
جای طعن و عیب و آز. یقال: فیه مغمز، ای مطعن او مطمع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مغامز. (اقرب الموارد) : چون خشم خود براند و تعریکی فراخور حال آن کس بفرماید لاشک اثر آن زایل شود و اندک و بسیار چیزی باقی نماند و مغمز تمویهات قاصدان هم بشناسد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 331)
لغت نامه دهخدا

مجمز

مجمز
شتر سوار جمازه سوار شتر سوار: و ملکشاه بجانب پدر مجمزان متواتر میداشت
فرهنگ لغت هوشیار