جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مجمل

مجمل

مجمل
کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی
مجمل
فرهنگ فارسی عمید

مجمل

مجمل
فراهم آورده و درهم کرده، کوتاه و مختصر زینت دهنده و آراینده
مجمل
فرهنگ لغت هوشیار

مجمل

مجمل
کسی که جمع می کند و گرد می آورد چیزی را پس از پراکندگی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اجمال شود، جمله کننده حساب را. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که جمع می کند حسابی را. (ناظم الاطباء) ، گدازندۀ پیه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، آهستگی کننده در طلب و افراط ننماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که به آهستگی تجسس و طلب می نماید، آن که کار خوب بسیارمی کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نیکوکار. خوبی کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
محسن و مجمل بود در خور به مدح و آفرین
آفرین بر تو که تو هم محسن و هم مجملی
سوزنی (یادداشت ایضاً).
یا رب آنها را که بشناسد دلم
بنده و بسته میان و مجملم.
مولوی
، مرد بسیار شتران. (آنندراج) (از منتهی الارب). خداوند شتران بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مجمل

مجمل
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مجمل

مجمل
زینت دهنده و آراینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تجمیل شود، نیکوکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آن که لشکر را تا دیر زمانی مقام دهد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تجمیل شود
لغت نامه دهخدا

مجمل

مجمل
آراسته. مزین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب). و رجوع به تجمیل شود
لغت نامه دهخدا