جدول جو
جدول جو

معنی مجرگ - جستجوی لغت در جدول جو

مجرگ
بیگاری، کار بی مزد
تصویری از مجرگ
تصویر مجرگ
فرهنگ فارسی عمید
مجرگ
کار بی مزد، بیگار
تصویری از مجرگ
تصویر مجرگ
فرهنگ لغت هوشیار
مجرگ
((مَ رَ))
مچرگ، بیگار، کار مفت
تصویری از مجرگ
تصویر مجرگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجری
تصویر مجری
گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرم
تصویر مجرم
بزه کار، بزهکار، تبهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بجرگ
تصویر بجرگ
(پسرانه)
کنایه از آدم بیباک وشجاع (نگارش کردی: بهجهرگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجری
تصویر مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرم
تصویر مجرم
کسی که مرتکب جرم شده، بزه کار، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
اجراشده، روان کرده شده، املای دیگر واژۀ مجریٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
محل عبور، ممر، جای روان شدن
روش عادی و طبیعی انجام یک امر
در علوم ادبی در قافیه حرکت روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچرگ
تصویر مچرگ
بیگار
فرهنگ لغت هوشیار
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
راه کهکشان، آسمان دره، کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرم
تصویر مجرم
گناهکار، بزه مند، مذنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرف
تصویر مجرف
دارا کباخته بیل بیل
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
بسیار زخمی کرده شده، نقش بریدگی بر کنار پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
مرد آزموده، کارکشته، استوار کرده، پرتجربه، جهاندیده، پخته
فرهنگ لغت هوشیار
جای روان شدن و جای جاری شدن، مجرای آب، جایی که آب از آن عبور میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مُ را))
روان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مِ))
صندوقچه آهنی قفل دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مُ))
اجراء کننده، انجام دهنده
مجری حکم: کسی که حکم قانونی را به مرحله اجرا درآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مَ را))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجره
تصویر مجره
((مَ جَ رَّ))
کهکشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرم
تصویر مجرم
((مُ رِ))
گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
((مُ جَ رَّ))
تنها، بی همسر، دارای جنبه نظری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
((مُ جَ رَّ))
زخم زده، زخمی کرده، کسی که شهادتش رد شده، قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
((مُ جَ رَّ))
کارآزموده، باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
((مَ))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
بدون همسر، تنها، در فلسفه آنچه منزه از ماده باشد مانند عقول و ارواح، برهنه، عریان، خالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجره
تصویر مجره
کهکشان، مجموعه ای شامل میلیون ها ستاره که به دور یک محور می چرخند، کاهنگان، آسمان درّه، تنین فلک، راه حاجیان، کاهکشان
فرهنگ فارسی عمید