جدول جو
جدول جو

معنی مجتز - جستجوی لغت در جدول جو

مجتز
(مُ تِزز)
برنده و فریزکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مجتز
(مُ تَزز)
بریده شده و فریز کرده شده. (ناظم الاطباء). موی فریزشده. (از منتهی الارب). موی بریده شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجمز
تصویر مجمز
جمازه سوار، شتر تندرو سوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتاز
تصویر مجتاز
کسی که از جایی بگذرد، گذرنده، راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، لهی، پروانچه، جواز
اجازه دهنده، تجویز کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
پاداش عمل خواهنده. (آنندراج). کسی که پاداش و جزای کار خود را می خواهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
آن که اندازه کند خرما را بر درخت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بار درخت خرمابن را بر درخت اندازه کند، گیرنده و دریافت کننده. (ناظم الاطباء). گیرندۀ پاره ای از مال. (از منتهی الارب). گیرندۀ پاره ای از مال و باقی گذارندۀ پاره ای. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
شکننده چیزی و برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آن که از درخت چوب را بشکند. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که شاخۀ درخت را می کند و یا می شکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
درونده و برنده. (آنندراج). برندۀ غله و یا خرما. (ناظم الاطباء) ، فریزکننده موی. (آنندراج). فریزکننده گوسپند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجتزّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
شترکشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می کشد و پوست می کند شتر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معتز
تصویر معتز
گرامی شمرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
شتر سوار جمازه سوار شتر سوار: و ملکشاه بجانب پدر مجمزان متواتر میداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
تجویز شده و روا داشته شده، حلال، اجازه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
تجهیز شده، آماده و مهیا شده
فرهنگ لغت هوشیار
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، مرخص، رخصت یافته مقابل حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته گذاشته شده، در گذرنده از اندازه گذرنده گذرنده رهسپار راهگذار عابر: و من که فضلی ندارم و در درجه ایشان نیستم چون مجتازان بوده ام تا اینجا رسیدم
فرهنگ لغت هوشیار
ربوده، چیره زبانزد اختر شناسی سلب شده بقهر ربوده، مبتز چیره بود و بر دو گونه آید: یکی مطلق و این آنست که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندر جای خویش بفلک و ستارگان و حالهایی که از افق اوفتد و دیگر گونه مقید بود و این آنست که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد از آن چیزها که اندر دوازده خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتزی
تصویر مجتزی
پاداش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
بر کنده از بیخ بر کنده کنده شده، یکی از بحر های عروضی است که اجزای آن از اصل مستفعلن فاعلاتن چهار بار مفاعلن فعلاتن آیدمثال مجتث مثمن مقصور: اگر محول حال جهانیان نه قضاست مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان چرا مجاری احوال بر خلاف هوا ست ک مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمز
تصویر مجمز
((مُ جَمِّ))
شترسوار، جمازه سوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتز
تصویر مبتز
((مُ تَ))
سلب شده به قهر، ربوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
((مُ))
اجازه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
((مَ))
غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتاز
تصویر مجتاز
((مُ))
گذرنده، رهسپار، راهگذار، عابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتث
تصویر مجتث
((مُ تَ ثّ))
از بیخ برکنده شده، نام یکی از بحور شعر بر وزن دو بار مفاعلن فعلاتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هِّ))
مهیا کننده اسباب، تجهیزکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
((مُ جَ وِّ))
تجویز شده، روا داشته شده، اجازه نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هَّ))
تجهیز شده، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مُ))
اجازه دهنده، رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده مأذون در تجارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مَ))
تملق، چرب زبانی
مجیز کسی را گفتن: تملق او را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتز
تصویر معتز
((مُ تَ زّ))
گرامی شمرده، عزیز داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
روا، پسندیده
فرهنگ واژه فارسی سره