جدول جو
جدول جو

معنی مجبب - جستجوی لغت در جدول جو

مجبب
(مُ جَبْ بِ)
رمنده و گریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، گریخته از جنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجبب
(مُ جَبْ بَ)
فرس مجبب، اسبی که سپیدی دست و پای او از زانو درگذشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجاب
تصویر مجاب
پاسخ داده شده، کسی که قانع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب شونده، سبب ساز، باعث، علت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخ دهنده، آنکه حاجت را برآورده می کند، اجابت کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
خشک و بی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَیْ یَ)
آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یِ)
گریبان کننده پیراهن را. (آنندراج). کسی که گریبان می کند و جیب می سازد پیراهن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجییب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ)
رعد مجلب، تندربسیار آواز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
بانگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) ، فراهم آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، جراحت که پوست فراهم آورد و به شود. (آنندراج) (از منتهی الارب). جراحت پوست فراهم آورده و به شده. (ناظم الاطباء) ، آن که چرم خام پوشاند پالان را تا اینکه خشک گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، یاری دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بانگ زنندۀ بر اسب در وقت دویدن تا درگذرد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، رانندۀ اسب. (ناظم الاطباء). زجرکننده اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که حیله می کند برای اهل و عیال و کسب می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جواب دهنده. (غیاث) (آنندراج). پاسخ دهنده. (ناظم الاطباء). پاسخ گوی. پاسخ کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده مجیب.
رودکی.
و هریکی از افاضل اسلام آن را جوابی انشا کردند و از آن مجیبان یکی قفال شاشی بود. (تاریخ بیهق ص 163) ، قبول کننده دعای کسی را. (از منتهی الارب). قبول کننده. (آنندراج) (غیاث). قبول کننده دعا. (ناظم الاطباء). برآرنده. رواکننده مسئلت ها. اجابت کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب. (قرآن 61/11). و لقد ناد̍ی̍نا نوح فلنعم المجیبون. (قرآن 75/37).
ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب.
امیرمعزی (از امثال و حکم).
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان رابه دعوت مجیب.
سعدی (بوستان).
- مجیب الدعوات، برآرندۀ خواهشها. برآرندۀحاجات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به همین ماده شود.
، مطیع و رام. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون) ، پستان به آسانی شیر دهنده. (ناظم الاطباء). صفت است پستان را یعنی آن که آسان توان دوشید. آن که بسیار شیر دهد. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، شکمی که به آسانی و نرمی عمل کند. (ناظم الاطباء). مقابل عاصی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر طبع مجیب باشد تدبیر اسهال نباید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و آنجا که اندر اول بیماری مجیب نباشد نخست روده ها را به حقنه از آب چکندر و اندکی بوره پاک کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً) ، (اصطلاح فن جدل) رجوع به جدل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجلب
تصویر مجلب
فراهم آینده، بانگ کننده، یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب
تصویر مجاب
جواب داده شده، پاسخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
جب انداختن هر دو سبب مفاعلین است مفا بماند فعل بسکون لام بجای آن بنهند و فعل چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا مجبوب خوانند یعنی خصی کرده بسبب آنکه هر دو سبب از آخر آن انداخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبن
تصویر مجبن
بد دل یافته بد دل دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبل
تصویر مجبل
کوهنورد: به کوه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبر
تصویر مجبر
شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
نا رویا خشک خشک و بی گیاه گردیده: ... و آنجا قطره ای آب نبود با کس و دشتی مجدب بی نبات و بی آب بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبب
تصویر مقبب
بنگرید به قبه دار و قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبب
تصویر ملبب
لبالب، پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب سازنده، موثر، علت
فرهنگ لغت هوشیار
دور کرده دور رانده، پرهیز داده دور کرده پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
مرد آزموده، کارکشته، استوار کرده، پرتجربه، جهاندیده، پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزب
تصویر مجزب
نیکو روش و پاک سیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
((مُ))
اجابت کننده، پاسخ دهنده، قبول کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنب
تصویر مجنب
((مُ جَ نَّ))
دور کرده، پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مقابل طنینی، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
((مُ جَ رَّ))
کارآزموده، باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجبوب
تصویر مجبوب
((مَ))
خصی کرده، در علم عروض جب انداختن هر دو سبب «مفاعلین» است، «مفا» بماند، فعل به سکون لام به جای آن بنهند و فعل چون از «مفاعلین» منشعب باشد، آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آن که هر دو سبب از آخر آن انداخته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاب
تصویر مجاب
((مُ))
جواب داده، پاسخ داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
((مُ سَ بِّ))
باعث، علت، سبب شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
((مُ دَ یا جَ دَّ))
خشک و بی گیاه گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره