جدول جو
جدول جو

معنی متورع - جستجوی لغت در جدول جو

متورع
پارسا، پرهیزگار
تصویری از متورع
تصویر متورع
فرهنگ فارسی عمید
متورع(مُ تَ وَرْ رِ)
پرهیزگار و پارسا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. (کشف الاسرار ج 2 ص 548). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129). و رجوع به تورع شود
لغت نامه دهخدا
متورع
پرهیزکار و پارسا
تصویری از متورع
تصویر متورع
فرهنگ لغت هوشیار
متورع((مُ تَ وَ رِّ))
پارسا، پرهیزگار
تصویری از متورع
تصویر متورع
فرهنگ فارسی معین
متورع
باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی
متضاد: نامتقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متورم
تصویر متورم
ورم کرده، آماس کرده، آماسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرع
تصویر متفرع
چیزی که از چیز دیگر جدا و منشعب شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
کسی که از دیگری چیزی توقع دارد، توقع دارنده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوجع
تصویر متوجع
نالنده از درد، دردمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
کسی که معتقد به دین و شریعت باشد، پیرو شرع، کسی که پیرو مکتب متشرعه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدرع
تصویر متدرع
زره پوشیده، زره پوش، کنایه از مجهز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
بخشش کننده و نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمرع
تصویر متمرع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
آرزو شده، مورد انتظار، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
فرع چیزی شونده، از چیزی مانند شاخه جدا شونده، شاخه شاخه شده، نتیجه شده حاصل شده
فرهنگ لغت هوشیار
فرا خنده گسترنده گسترده فراخ نشیننده، با وسعت: این بنده ثناگر متوقع است و مجال امیدش متوسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورم
تصویر متورم
آماسنده، ورم کرده، برآمده
فرهنگ لغت هوشیار
گیر افتاده پای در گل فرو رونده بورطه افتنده فرو رونده، بکار دشوار بافتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
پیرو شرع
فرهنگ لغت هوشیار
زره پوشیده زره پوشنده زره پوش: گفت: شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار و خویشتن دار و متورع بلباس تعزز و تقوی متدرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
زاری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذرع
تصویر متذرع
پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
خشم فرو خورنده، هفت نوش جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم جمع متجرعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
دهشمند، سر آمد نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورعه
تصویر متورعه
مونث متورع جمع متورعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
((مُ تَ شَ رِّ))
آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرع
تصویر متجرع
((مُ تَ جَ رِّ))
جرعه جرعه خورنده آب و مانند آن، فرو خورنده خشم، جمع متجرعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
((مُ تَ ضَ رِّ))
زاری کننده، فروتنی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرع
تصویر متفرع
((مُ تَ فَ رِّ))
منشعب شده، شاخه شاخه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدرع
تصویر متدرع
((مُ تَ دَ رِّ))
زره پوششنده، زره پوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
((مُ تَ وَ قِّ))
امیدوار، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورط
تصویر متورط
((مُ تَ وَ رِّ))
به ورطه افتنده، فرو رونده، به کار دشوار افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورم
تصویر متورم
((مُ تَ وَ رِّ))
آماسیده، ورم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبرع
تصویر متبرع
((مُ تَ بَ رِّ))
نیکویی کننده برای رضای خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورم
تصویر متورم
آماسیده
فرهنگ واژه فارسی سره