جدول جو
جدول جو

معنی متهالک - جستجوی لغت در جدول جو

متهالک
(مُ تَ لِ)
بر بستر افتنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده. و بی آرام در بستر افتاده. (ناظم الاطباء) ، خمان و چمان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بطور گستاخی و شوخی و خمان وچمان میرود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهالک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصالح
تصویر متصالح
کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود، کسی که در عقد صلح مالی را قبول می کند، کسی که با دیگری صلح و سازش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
بلند پایه، بلند و رفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهالک
تصویر مهالک
مهلکه ها، جاهای هلاک شدن، محل های نیستی و تباهی، جمع واژۀ مهلکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
پیکار کننده و خصومت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستیزه جو و جنگجو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
بازدارنده خود را از چیزی. (از اقرب الموارد). در تصرف دارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهالک علی الفراش، بر بستر افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خمان و چمان رفتن زن. (آنندراج) : تهالکت المراءه فی مشیتها، خمان و چمان رفت آن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مهلکه و مهلکه و مهلکه. دشتها و بیابانها. (از منتهی الارب). بیابانها. (از اقرب الموارد) ، جاهای هولناک و خطرناک. (ناظم الاطباء). مواضع هلاک. (از اقرب الموارد). جاهای هلاک. (آنندراج) (غیاث اللغات) : چون چیپال آن حال مشاهدت کرد و ممالک خویش به کلی مهالک یافت... سرآسیمه و متحیر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40). خدای تعالی ذات شریف و نفس نفیس او از آفت آن مسافت و مهالک آن مسالک نگاه داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
در هم در هم آمیخته مختلط، متشبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبارک
تصویر متبارک
آفریکان اناهید پاک منزه (خاص خدا)
فرهنگ لغت هوشیار
متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده بلند شونده، بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارک
تصویر متعارک
گوشمال دهنده، خراشیده، کامیاب، کارزار کننده، انبوه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاحک
تصویر متضاحک
همخند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحالف
تصویر متحالف
هم پیمان هم سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالج
تصویر متخالج
خلنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتهال
تصویر امتهال
مهلت دادن زمان دادن، آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
دشتها و بیابانها، جاهای هولناک و خطرناک، مواضع هلاک، جمع مهلکه، میر گاهان کشتگاهان میدان جنگ جمع مهلکه: جایهای هلاکت: (و مهاجات شعراء را از اسباب مهالک ممالک سالفه و امم ماضیه شمرده اند)، بیابانها: (و مسالک و ممالک امن گشاده داریم تا تجار فارغ و ایمن شد و آمدی می نمایند)، میدانهای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
خود را بهلاکت زدن آزمندی، شتابان کوشی، افتادن بر چیزی، خرامیدن در رفتار باز افتادن افتادن تسلط، تمایل یافتن در حین راه رفتن، آزمند شدن حریص شدن برچیزی، کوشش کردن بشتاب در امری، آزمندی، جمع تهالکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همریخت همچهر موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهالک
تصویر مهالک
((مَ لِ))
جمع مهلکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهالک
تصویر تهالک
((تَ لُ))
باز افتادن، افتادن، تساقط، تمایل یافتن در حین راه رفتن، آزمند شدن، حریص شدن بر چیزی، کوشش کردن به شتاب در امری، آزمندی، جمع تهالکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعالی
تصویر متعالی
برین، فرایاز، والا
فرهنگ واژه فارسی سره
مهلکه ها، خطرزارها، ورطه ها، بیابان ها، میدانهای جنگ، مصافگاهها
فرهنگ واژه مترادف متضاد