جدول جو
جدول جو

معنی متمعدد - جستجوی لغت در جدول جو

متمعدد
(مُ تَ مَ دِ)
دار متمعدد، خانه دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بعید. (ذیل اقرب الموارد) ، خوراک و پوشاک درشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجدد
تصویر متجدد
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادتگاه، جای عبادت، محل پرستش، معبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعمد
تصویر متعمد
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمهد
تصویر متمهد
گسترده، فراگیر، قادر و توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
بسیار، بی شمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعدی
تصویر متعدی
تعدی کننده، متجاوز، در دستور زبان علوم ادبی فعلی که برای کامل کردن معنی خود به مفعول نیاز دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
مدت دار، طولانی، ویژگی کسی که بر چیزی اصرار و لجاج کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مَ)
دروغزن در دعوی مهدویت. مدعی مهدویت. آن که بدروغ دعوی مهدویت کند. و آن که دعوی مهدویت کند و نباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَدْ دِ)
سختی کننده بر کسی، بلای نازل شده بر کسی، سخت وتند و درشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
همدیگر را ستایش کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمادح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
گرامی و ارجمند. (منتهی الارب) (آنندراج). عزیز و گرامی و ارجمند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد شتابکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و کاهل و پس ماندۀ از کار، سرکش و نافرمان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمادخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دراز. (آنندراج) (غیاث). هر چیز دراز و طولانی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مدت متمادی، مدت دراز و زمان بسیار. (ناظم الاطباء) ، ستیهنده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستیزنده و خصومت کننده، کسی که الحاح واصرار در کاری میکند و مداومت بر آن مینماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمادی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
با هم نازنده و فخرکننده به بزرگی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رقیب در مجد و بزرگی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تماجد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَدْ دِ)
زیاده زاید از هزار. (آنندراج). بسیار و زیاده بر ده هزار. (ناظم الاطباء) ، فراوان: در پیرامنش بواسطۀ دره ها، جای نزول لشکر وخیام متعدد نیست. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 373) ، مختلف و گوناگون. (ناظم الاطباء) : و کمال بحسب اشخاص متعدد بود. (اوصاف الاشراف ص 18)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
روش معدیان گزیدن و به آنها مانستن در شدت عیش، دور شدن، به شدن بیمار، فربه شدن گرفتن لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جوان و سطبر گردیدن کودک و دور شدن از وی تری کودکی. قال الراجز: ربیته حتی اذا تمعددا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
متمعده (م ت م ع ع د) . تر و تازه. یقال تمرمتمعد و رطبه متمعده. (ناظم الاطباء). رطبه متمعده، خرمای تر و تازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَدْ دِ)
کشیده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمدد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمرده
تصویر متمرده
مونث متمرد جمع متمردات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
بسیار و زیاده، فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمدد
تصویر متمدد
کشدار کشاینده کشیده شونده، قابل ارتجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
دراز، هر چیز طولانی کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدده
تصویر متعدده
مونث متعدد طرق متعدده کتب متعدده
فرهنگ لغت هوشیار
عمداً، از روی اراده و قصد، عمدا از روی قصد و اراده، باب چهارم در آنکه ترک طهارت کند ناسیا یا متعمدا یا بشک افتد در طهارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمهدی
تصویر متمهدی
آنکه ادعای مهدویت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمدد
تصویر متمدد
((مُ تَ مَ دِّ))
کشیده شونده، قابل ارتجاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
((مُ تَ عَ دِّ))
بسیار، بی شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
((مُ تَ))
طولانی، دائمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعدد
تصویر متعدد
انبوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متمدن
تصویر متمدن
پیشرفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعهد
تصویر متعهد
پایبند
فرهنگ واژه فارسی سره
گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دراز، طولانی، مدید، ممتد
فرهنگ واژه مترادف متضاد