جدول جو
جدول جو

معنی متفرج - جستجوی لغت در جدول جو

متفرج
گردش کننده، شادی کننده
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
فرهنگ فارسی عمید
متفرج
تفرجگاه، جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
فرهنگ فارسی عمید
متفرج
(مُ تَ فَرْ رِ)
کسی که می نگرد. بیننده و ناظر. (ناظم الاطباء) ، کسی که می آزماید و سیر و گردش میکند. (ناظم الاطباء) ، کسی که شادمانی می نماید. (ناظم الاطباء). جویندۀ خوشی و گشایش خاطر، گشایش یابنده از تنگی و دشواری. (فرهنگ فارسی معین) ، آن که از همراهی با دوستان کاهلی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متفرج
(مُ تَ فَرْ رَ)
جای سیر و تماشا. (غیاث) (آنندراج). مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد. محل سیر: دیگر آن که کتب تاریخ متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف). زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حلۀ زیبای مطیر به رنگ و بوی راحت دلها برآمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. (مرزبان نامه، ص 229)
لغت نامه دهخدا
متفرج
دلگشای دلباز دلگشوده آسوده دل، خوشی جوی محل تفرج مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد محل سیر: ... زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر برنگ و بوی راجت دلها بر آمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
متفرج
محل تفرج، مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
فرهنگ فارسی معین
متفرج
((مُ تَ فَ رِّ))
گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متدرج
تصویر متدرج
درجه به درجه، آهسته، کم کم، کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، خوش خوش، پلّه پلّه، خرد خرد، نرم نرمک، رفته رفته، آهسته آهسته، خوش خوشک، تدرّج، نرم نرم، کم کم، آرام آرام، اندک اندک، جسته جسته، کیچ کیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخرج
تصویر متخرج
فارغ شده از تحصیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
گشوده، باز، گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرع
تصویر متفرع
چیزی که از چیز دیگر جدا و منشعب شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
کسی که از علامت ها و نشانه ها به چیزی پی می برد، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده، دورازهم، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است
فرهنگ فارسی عمید
فرع چیزی شونده، از چیزی مانند شاخه جدا شونده، شاخه شاخه شده، نتیجه شده حاصل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
رخنه دار شکافدار رخنه دارنده دارای فرجه، دور جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
نشانه دان، سوار کار نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
یگانه و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
آهسته یاز آنکه آهسته و بتدریج پیش رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرج
تصویر متبرج
خود نما خود آرا
فرهنگ لغت هوشیار
برساخته، دانشجوی فرا راه افتاده در علم و ادب طالب علم دانشجو، فارغ التحصیل جمع متخرجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرج
تصویر منفرج
((مُ فَ رِ))
رخنه دارنده، دور، جدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
((مُ تَ فَ رِّ))
کناره گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرع
تصویر متفرع
((مُ تَ فَ رِّ))
منشعب شده، شاخه شاخه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
((مُ تَ فَ رِّ))
پراکنده، پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدرج
تصویر متدرج
((مُ تَ دَ رِّ))
آهسته و کم کم پیش رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
Sparse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
esparso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
spärlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
rzadki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
разреженный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
рідкісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
schaars
دیکشنری فارسی به هلندی