جدول جو
جدول جو

معنی متغاطش - جستجوی لغت در جدول جو

متغاطش
(مُ تَطِ)
خویشتن را کور سازنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خویشتن را کور نماینده و به کوری نسبت دهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغاطش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
آنچه از چیز دیگر بگذرد و آن را قطع کند، در ریاضیات دو خط که به هم برسند و یکدیگر را قطع کنند، بریده بریده، مقطّع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغافل
تصویر متغافل
کسی که خود را غافل وانمود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
ویژگی دو نقطه که در دو طرف قطر یک کره باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاطم
تصویر متلاطم
در حال خروشیدن و به هم خوردن، دارای تلاطم، کنایه از ناآرام، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری مغایرت و اختلاف داشته باشد، ضد هم، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ طِ)
غفلت ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غافل و بی فکر و بی خیال. (ناظم الاطباء) ، مشغول به غوطه وری همدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغاطس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
افزاینده در بیع و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افزون کننده در ربیع و جز آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناجش شود، آن که بالای دست کسی برآمده و قیمت چیزی را زیاد کند بدون آن که ارادۀ خریدن داشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
با هم فراگیرنده شر و بدی را، فتنه انگیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به ستیزه و جدال سخت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواطح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
پای برجای و ثابت که یکی در پی دیگری باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار. (از منتهی الارب) (آنندراج). استوار و سخت. (ناظم الاطباء). شدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ طِ)
گرو بندنده با هم. (آنندراج). با یکدیگر گروبسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خطا کننده. (آنندراج). قابل و سزاوار خطا و تقصیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
همدیگر سخن به زبان عجم گوینده. (آنندراج). مشغول به گفتگوی با همدیگر به زبان غیر از زبان تازی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراطن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیده شدن، بلند و گسترده شدن کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پهن و بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی). پهن شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
ابر که ساعتی بارد و ساعتی باز ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باران باریده شده در محلی بدون محل دیگر. (ناظم الاطباء). باران که جائی بارد و جائی نبارد. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن را کور ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعامی. (اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَطْ طِ)
شب تاریک. (آنندراج). تاریک شب. (ناظم الاطباء) ، تاریک چشم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
متفرق و گوناگون و مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطف
تصویر متعاطف
با هم مهربان بیکدیگر مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتغاط
تصویر امتغاط
بلند شدن روز، شمشیر برکشیدن، دراز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
جدا شونده یکی از دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
گردنده، چکنده قطره قطره چکنده، دسته های پیاپی آینده
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زننده تپانچه زننده، توفانی بر هم خورده بهم لطمه زننده تپانچه زننده، تلاطم دارنده دارای تلاطم: دریای متلاطم. مصظرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
به دست گیرنده گیرنده بدست گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده، کسی که خود را غافل می نمایاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاحش
تصویر متفاحش
دشنامگوی فحش دهنده ناسزا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
زیانمند، دریغا گوی پشیمان، زیانرسان ضرر کننده زیانمند، افسوس خورنده، بزیان افکننده یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطف
تصویر متعاطف
((مُ تَ طِ))
به یکدیگر مهربانی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاطی
تصویر متعاطی
((مُ تَ))
به دست گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغابن
تصویر متغابن
((مُ تَ بِ))
ضررکننده، افسوس خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
((مُ تَ یِ))
ضدهم، ناجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاطر
تصویر متقاطر
قطره قطره چکیده، دسته های پیاپی آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاطع
تصویر متقاطع
((مُ تَ طِ))
قطع کننده یکدیگر، دو خط که به یکدیگر برسند و همدیگر را قطع کنند (هندسه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلاطم
تصویر متلاطم
((مُ تَ طِ))
بر همدیگر لطمه زننده، امواج دریا درحال خروشیدن
فرهنگ فارسی معین