جدول جو
جدول جو

معنی متلاطم

متلاطم((مُ تَ طِ))
بر همدیگر لطمه زننده، امواج دریا درحال خروشیدن
تصویری از متلاطم
تصویر متلاطم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متلاطم

متلاطم

متلاطم
در حال خروشیدن و به هم خوردن، دارای تلاطم، کنایه از ناآرام، آشفته
متلاطم
فرهنگ فارسی عمید

متلاطم

متلاطم
سیلی زننده تپانچه زننده، توفانی بر هم خورده بهم لطمه زننده تپانچه زننده، تلاطم دارنده دارای تلاطم: دریای متلاطم. مصظرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده
فرهنگ لغت هوشیار

متلاطم

متلاطم
با همدیگر طپانچه زننده و به یکدیگر لطمه زننده. این لفظ اکثر در صفت دریای شدیدالموج واقع میشود. (آنندراج) (غیاث). با هم طپانچه زننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلاطم شود، مضطرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده. (ناظم الاطباء) ، دریای بسیار موج. (ناظم الاطباء). که موجهای آن بایکدیگر خورد (دریا). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

متلاطم

متلاطم
طوفانی، متموج، آشفته، آشوبناک، ناآرام، آشوب زده، بحران زده، بحرانی، مغشوش
متضاد: آرام، امن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

متلازم

متلازم
همراه شونده، همراه، وابسته همراه باشنده، همراه جمع متلازمین. همراه، وابسته
فرهنگ لغت هوشیار

متلائم

متلائم
جراحتی که کفشیر پذیرد. (آنندراج). به شده و شفا یافته. (ناظم الاطباء). سازگار. سازوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلاؤم وتلائم شود، واپس دادۀ مهربانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا