به قصد غافل شونده از چیزی و چشم پوشی نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را غافل می نمایاند. (ناظم الاطباء) : ای متغافل به کار خویش نگه کن چند گذاری چنین جهان به تغافل. ناصرخسرو. چونکه نخواهی ز پس شصت سال ای متغافل زتن خود حساب. ناصرخسرو. این همه مکر است از خدای تعالی منشین از مکرش ایمن ای متغافل. ناصرخسرو. در ایام صبی و روزگار اوایل عمر صاحب، به اصفهان کفشگری بود و اتفاقاً رهگذر صاحب به مدارس بر در دکان آن کفشگر می بود. هرگه که صاحب بر وی بگذشتی کفشگر زبان سفاهت و لعنت... بر صاحب بگشودی...صاحب از آن سخن و الفاظ متغافل می شد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و رجوع به تغافل شود
با هم به غزل سخن گوینده و عشق ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک دیگر را مشغول به عشقبازی و ناز و کرشمه کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغازل شود
غفلت نمودن بی غفلت. (زوزنی). بقصد غافل شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناآگاهی نمودن. (دهار). خود را غافل وانمودن. (آنندراج). غفلت و بی خیری و بی التفاتی. (ناظم الاطباء). تیغ و شمشیر از تشبیهات اوست و با لفظداشتن و کردن و زدن مستعمل. (آنندراج) : اثر نعمت تو بر ما، زان بیشتر است که توان آورد آن را به تغافل کفران. فرخی. ای متغافل بکار خویش نگه کن چند گذاری چنین جهان به تغافل. ناصرخسرو. ای دوست غم تو سر بسر سوخت مرا چون شمع به بزم درد افروخت مرا من گریۀ سوز دل نمی دانستم استاد تغافل تو آموخت مرا. خاقانی. رفت جوانی بتغافل بسر جای دریغ است دریغی بخور. نظامی. اگرچه مالک رقی و پادشاه بحقی همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل. سعدی. بمیر از درد ای دشمن که هم در عرصۀ محشر نسازم خشک از خون تو شمشیر تغافل را. ظهوری (از آنندراج). خوش آشکار تیغ تغافل زدی و ماند در گردن نگاه نهان خونبهای ما. ظهوری (ایضاً). ، چشم پوشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سوگند دروغ یاد کردن. (از اقرب الموارد)