- متعدد
- انبوه
معنی متعدد - جستجوی لغت در جدول جو
- متعدد
- بسیار و زیاده، فراوان
- متعدد ((مُ تَ عَ دِّ))
- بسیار، بی شمار
- متعدد
- بسیار، بی شمار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث متعدد طرق متعدده کتب متعدده
پایبند
تعدی کننده، متجاوز، در دستور زبان علوم ادبی فعلی که برای کامل کردن معنی خود به مفعول نیاز دارد
عادت یافته، خوگرفته
کسی که از روی عمد و قصد کاری می کند
عبادتگاه، جای عبادت، محل پرستش، معبد
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
عبادت کننده، کسی که به تکلف خود را عابد می نمایاند
کسی که در امری دچار شک و تردید باشد، دودل، رفت و آمد کننده
پریشان پراکنده، بخش کننده تقسیم کننده بحصه ها، متفرق پریشان
نو و تجدید شده و تازه
دو دله، مشکوک، سرگشته در امری
ستمگر و ظالم
عبادت کننده و بسیار متدین و دیندار
خشمگین، ستمگر، چفته بند (چفته تهمت)
کسی که عهد وپیمان ببندد
عادت یافته
بد خواه ستیزه جوی آنکه عناد وزرد لجاج کننده ستیزه کار
کسی که جد و جهد میکند و بطور عمد و دانسته کار میکند
پیش آینده، مقابل و روبرو
کشدار کشاینده کشیده شونده، قابل ارتجاع
گردن چپار دوبین کژ نگر
دوست دارنده
((مُ تَ عَ دّ))
فرهنگ فارسی معین
تجاوز کننده، ستمگر، فعلی که تنها با فاعل معنای کامل نداشته باشد و نیازمند به مفعول باشد