آلوده گردنده. یقال تصوق بعذرته، آلوده گردیده به پلیدی خود. (آنندراج). آلوده شده به پلیدی و سرگین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوق و تصوک و مادۀ بعد شود
آلوده گردنده. یقال تصوق بعذرته، آلوده گردیده به پلیدی خود. (آنندراج). آلوده شده به پلیدی و سرگین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوق و تصوک و مادۀ بعد شود
مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کارکننده. (ناظم الاطباء) ، نماز نافله گزارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تطوع شود
مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کارکننده. (ناظم الاطباء) ، نماز نافله گزارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تطوع شود
برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی) ، بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند’، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء) ، آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود
برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی) ، بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند’، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء) ، آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود
ضرب خورده، متفرق، راه گیرنده باشد. (آنندراج). راه یابنده و راه پیداکننده. (غیاث) ، آن که مقابلی می کند و دچار می شود و روبرو می گردد و تعرض می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تطرق شود، پیشوا وپیشرو و رهنما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
ضرب خورده، متفرق، راه گیرنده باشد. (آنندراج). راه یابنده و راه پیداکننده. (غیاث) ، آن که مقابلی می کند و دچار می شود و روبرو می گردد و تعرض می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تطرق شود، پیشوا وپیشرو و رهنما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
سخن و کلام. (غیاث) (آنندراج) ، گفته شده و نطق شده و تلفظشده. (ناظم الاطباء) ، مضمون و معانی. (غیاث) (آنندراج) ، نزد اصولیان، خلاف مفهوم. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). منطوق یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده می شود، مقابل مفهوم، و منطوق صریح معنای مطابقی یا تضمینی است و غیر صریح التزامی است و آن یا مدلول به دلالت اقتضاست یا به دلالت تنبیه و ایماء و مدلول به دلالت اشاره دلالت جملۀ ’رأیت اسداً یرمی’ بر شجاع از باب منطوق صریح است و دلالت پاسخ امام در جواب اعرابی که گفت با اهل خود مواقعه کردم در روز ماه رمضان فرمودند: کفاره باید بدهی که می فهماند که مواقعه در آن حال علت کفاره است دلالت ایماء و تنبیه است و دلالت دو آیه ’و حمله و فصاله ثلثون شهراً - و الوالدت یرضعن اولادهن حولین کاملین’ بر آنکه اقل حمل شش ماه است دلالت اشاره است. و بالجمله منطوق و مفهوم دو وصفی می باشند برای مدلول الفاظ. عده ای گویند: مفهوم و منطوق از صفات دلالاتند و در هر حال منطوق عبارت از مدلولی است که لفظ در محل نطق بر آن دلالت کند و مفهوم عبارت از چیزی است که لفظ در غیر محل نطق بر آن دلالت کند و بالاخره منطوق یعنی آنچه از مدلول مطابقی و صریح لفظ دانسته شود و مفهوم از مدلول مطابقی فهمیده نمی شود. منطوق یا صریح است یا غیر صریح، منطوق صریح عبارت از معنای مطابقی یا تضمنی است، البته در آنکه معنی تضمنی جزء منطوق صریح باشد بحث است و گویند ممکن است مدلول تضمنی را از باب مدلول به دلالات عقلیۀ تبعیه به حساب آورد. منطوق غیر صریح مدلول التزامی است و آن هم بر سه قسم است: 1- مدلول علیه به دلالت اقتضا. 2- مدلول علیه به دلالت تنبیه و ایماء. 3- مدلول علیه به دلالت اشاره. مدلول علیه به دلالت اقتضای امری است که صدق کلام متوقف بر آن باشد مانند ’رفع عن امتی تسع الخطا والنسیان’ که مراد رفع مؤاخذه باشد والا این حدیث کاذب بود و مانند ’واسئل القریه’ که مراد اهل است والا کلام درست نمی بود. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). منطوق یک کلام عبارت از معنایی است که در زمان تکلم به الفاظ آن کلام بلافاصله بدون تفحص و تفرس ذهن، در خاطر شنونده خطور می کند. گاهی این معنی پس از خطور در ذهن نردبان وصول به معنی دیگر همان کلام است و آن را مفهوم نامیده اند چنانکه وقتی گفته می شود: ’هیچکس نمی تواند طرق و شوارع عامه و کوچه هایی را که آخر آنها مسدود نیست تملک نماید’ اولاً منطوق عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود نیست قابل تملک نیست. ثانیاً مفهوم عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود است قابل تملک است. هر عبارتی منطوقی دارد ولی لازم نیست که حتماً مفهوم داشته باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، منطق. (کشاف اصطلاحات الفنون). - منطوق به، منطق. (التفهیم). رجوع به منطق معنی آخر شود
سخن و کلام. (غیاث) (آنندراج) ، گفته شده و نطق شده و تلفظشده. (ناظم الاطباء) ، مضمون و معانی. (غیاث) (آنندراج) ، نزد اصولیان، خلاف مفهوم. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). منطوق یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده می شود، مقابل مفهوم، و منطوق صریح معنای مطابقی یا تضمینی است و غیر صریح التزامی است و آن یا مدلول به دلالت اقتضاست یا به دلالت تنبیه و ایماء و مدلول به دلالت اشاره دلالت جملۀ ’رأیت اسداً یرمی’ بر شجاع از باب منطوق صریح است و دلالت پاسخ امام در جواب اعرابی که گفت با اهل خود مواقعه کردم در روز ماه رمضان فرمودند: کفاره باید بدهی که می فهماند که مواقعه در آن حال علت کفاره است دلالت ایماء و تنبیه است و دلالت دو آیه ’و حمله و فصاله ثلثون شهراً - و الوالدت یرضعن اولادهن حولین کاملین’ بر آنکه اقل حمل شش ماه است دلالت اشاره است. و بالجمله منطوق و مفهوم دو وصفی می باشند برای مدلول الفاظ. عده ای گویند: مفهوم و منطوق از صفات دلالاتند و در هر حال منطوق عبارت از مدلولی است که لفظ در محل نطق بر آن دلالت کند و مفهوم عبارت از چیزی است که لفظ در غیر محل نطق بر آن دلالت کند و بالاخره منطوق یعنی آنچه از مدلول مطابقی و صریح لفظ دانسته شود و مفهوم از مدلول مطابقی فهمیده نمی شود. منطوق یا صریح است یا غیر صریح، منطوق صریح عبارت از معنای مطابقی یا تضمنی است، البته در آنکه معنی تضمنی جزء منطوق صریح باشد بحث است و گویند ممکن است مدلول تضمنی را از باب مدلول به دلالات عقلیۀ تبعیه به حساب آورد. منطوق غیر صریح مدلول التزامی است و آن هم بر سه قسم است: 1- مدلول علیه به دلالت اقتضا. 2- مدلول علیه به دلالت تنبیه و ایماء. 3- مدلول علیه به دلالت اشاره. مدلول علیه به دلالت اقتضای امری است که صدق کلام متوقف بر آن باشد مانند ’رفع عن امتی تسع الخطا والنسیان’ که مراد رفع مؤاخذه باشد والا این حدیث کاذب بود و مانند ’واسئل القریه’ که مراد اهل است والا کلام درست نمی بود. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). منطوق یک کلام عبارت از معنایی است که در زمان تکلم به الفاظ آن کلام بلافاصله بدون تفحص و تفرس ذهن، در خاطر شنونده خطور می کند. گاهی این معنی پس از خطور در ذهن نردبان وصول به معنی دیگر همان کلام است و آن را مفهوم نامیده اند چنانکه وقتی گفته می شود: ’هیچکس نمی تواند طرق و شوارع عامه و کوچه هایی را که آخر آنها مسدود نیست تملک نماید’ اولاً منطوق عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود نیست قابل تملک نیست. ثانیاً مفهوم عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود است قابل تملک است. هر عبارتی منطوقی دارد ولی لازم نیست که حتماً مفهوم داشته باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، مُنطِق. (کشاف اصطلاحات الفنون). - منطوق به، مُنطِق. (التفهیم). رجوع به منطق معنی آخر شود
بازایستنده از نیاز و حاجت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بازداشته شده و منع کرده شده. (ناظم الاطباء) ، برگردانیده و معزول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
بازایستنده از نیاز و حاجت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بازداشته شده و منع کرده شده. (ناظم الاطباء) ، برگردانیده و معزول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
فراخ گردیده و دور شده. (آنندراج). فراخ شده و پهن شده. (ناظم الاطباء) ، جدا شده و دور شده از دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوق شود
فراخ گردیده و دور شده. (آنندراج). فراخ شده و پهن شده. (ناظم الاطباء) ، جدا شده و دور شده از دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوق شود
خرید و فروخت کننده و بازار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرنده و فروشنده و سوداگر و بازرگان و آمد و شد کننده در بازار و مرد بازاری. (ناظم الاطباء) ، بازارگرم کن. هنگامه طلب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران... نیز کارها رفته است... و در نعمتها و نواختهای گونه گونه و جاه و نهاد وی نگرد نه اندرآنچه حاسدان متسوقان پیش وی نهند. (تاریخ بیهقی ادیب ص 333)
خرید و فروخت کننده و بازار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرنده و فروشنده و سوداگر و بازرگان و آمد و شد کننده در بازار و مرد بازاری. (ناظم الاطباء) ، بازارگرم کن. هنگامه طلب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران... نیز کارها رفته است... و در نعمتها و نواختهای گونه گونه و جاه و نهاد وی نگرد نه اندرآنچه حاسدان متسوقان پیش وی نهند. (تاریخ بیهقی ادیب ص 333)