- متصف
- چیزی یا کسی که دارای صفتی است، دارندۀ صفتی، وصف شده
معنی متصف - جستجوی لغت در جدول جو
- متصف
- توصیف شده و دارنده صفتی
- متصف ((مُ تَّ ص))
- دارنده صفتی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ملاحظه کنندۀ صفحه به صفحه
متصفه در فارسی مونث متصف: زابدار فروزه دار مونث متصف
نگرنده خواننده تامل کننده نظر کننده ملاحظه کننده: و آخر ختم بر مضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب... بدان تفرجی کنند جمع متصفحین
پیوسته، چسبیده
دادمند، دادور
نیمه و وسط چیزی، نیمۀ راه
داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
ویژگی آنکه حرف های گزاف می زند، لاف زن
فاسد شده بر اثر برخورداری از رفاه زیاد
کسی که اظهار تصوف و درویشی می کند، صوفی
کسی که چیزی را ضایع و نابود می کند، تلف کننده، اسراف کننده
پیوسته، ق به هم پیوسته، پی در پی، در تصوف کسی که به وصل رسیده، واصل، خویشاوند
ارمغان دهنده
به سردسیر رفته
مردم صوفی
چاپلوس چاپلوسی کننده چاپلوس جمع متصلفین
توصیف شده و پیوسته شونده بی جدا شدگی
کسی که مالی یا ملکی را در تصرف اخیتار خود دارد
رو برگردان رویگردان
نادرست خوان
مرگ، بیابان، مرگجای جای مرگ تباه کننده از میان برنده به باد دهنده تلف کننده تباه کننده جمع متلفین
نیمه نیم شده نیمه چیزی وسط چیزی (نیمه ماه نیمه راه و غیره)
زابیده (وصف شده)
داد مند نیمه راه، پیشیار چاکر انصاف دهنده داد دهنده. دو نیمه کننده
((مُ تَ صَ رِّ))
فرهنگ فارسی معین
دست در کاری دارنده، کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد، حاکم، والی، محصل مالیاتی محل، اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند، مقابل غیر متصرف
تحفه دهنده
دو نیمه کننده