جدول جو
جدول جو

معنی متصف

متصف
چیزی یا کسی که دارای صفتی است، دارندۀ صفتی، وصف شده
تصویری از متصف
تصویر متصف
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با متصف

متصف

متصف
ستوده و وصف شده و بیان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسم شدۀ با صفت و موصوف. (ناظم الاطباء). وصف شونده و توصیف شده و دارندۀ صفتی:
نقش ما یکسان به ضدها متصف
خاک هم یکسان روان شان مختلف.
مولوی.
هر که بدین جمله متصف است بحقیقت درویش است اگر چه در قبا است. (گلستان).
- متصف شدن، صفتی پذیرفتن. به صفتی شناخته شدن.
- متصف گردیدن، متصف شدن: به وفور قابلیت و رشد و کاردانی متصف گردید. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 163).
- متصف گشتن، متصف شدن. رجوع به ترکیب قبل شود.
، سزاوار و لایق. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون) ، بیان کننده و توصیف نماینده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را ستایش کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا