ستوده و وصف شده و بیان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسم شدۀ با صفت و موصوف. (ناظم الاطباء). وصف شونده و توصیف شده و دارندۀ صفتی: نقش ما یکسان به ضدها متصف خاک هم یکسان روان شان مختلف. مولوی. هر که بدین جمله متصف است بحقیقت درویش است اگر چه در قبا است. (گلستان). - متصف شدن، صفتی پذیرفتن. به صفتی شناخته شدن. - متصف گردیدن، متصف شدن: به وفور قابلیت و رشد و کاردانی متصف گردید. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 163). - متصف گشتن، متصف شدن. رجوع به ترکیب قبل شود. ، سزاوار و لایق. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون) ، بیان کننده و توصیف نماینده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را ستایش کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)