جدول جو
جدول جو

معنی متسعب - جستجوی لغت در جدول جو

متسعب
(مُ تَ سَعْ عِ)
دراز شونده مانند رشته از آب لزج و نحو آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). لزج و چسبان و دراز و کشیده شده مانند انگبین و شربت و جز آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعب شود، هنگفت و غلیظ مانند بلغم و آب دهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متاعب
تصویر متاعب
متعب ها، آنانکه دچار رنج و تعب شده اند، جمع واژۀ متعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعب
تصویر متعب
دچار رنج و تعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسع
تصویر متسع
گشاد، با وسعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
شاخه شاخه شده، شاخ شاخ، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کَعْ عِ)
ثدی متکعب، پستان نوبر آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
متعبه. جای تعب و رنج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مانده گردیده. (از منتهی الارب). مانده و عاجز و خسته. (ناظم الاطباء) :
دل را نکرد باید مغرور
تن رانداشت باید متعب.
مسعودسعد.
- بعیر متعب، شتری که یکی از استخوانهای دست و یا پایش شکسته باشد و آن را بسته باشند لیکن آن شتر در حال درد و رنج کشیدن باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
مانده گرداننده. (آنندراج). کسی که مانده و خسته می گرداند. (ناظم الاطباء) ، زحمت کش و محنت طلب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آکننده و پرکننده آوند، استخوان پیوند گرفتۀ بازشکسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خداوند ستور مانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَعْ عَ)
جایز. (منتهی الارب). مسوغ و جائز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
آنچه بسازد عدد نه را. (از ناظم الاطباء) ، کسی که خداوند شترانی باشد که نه روز یک نوبت آب خورند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ سَ)
جای فراخ و گشاد و جزء فراختر و گشادتر. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح هندسه) در نزد مهندسین عبارت است از سطحی که محاط به نه ضلع متساوی باشد و اگر این اضلاع باهم برابر و مساوی نباشند آن سطح را نه ضلعی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168) ، در علم جفر و نزد اهل تکسیر وفقی را گویند که بر هشتاد و یک خانه مشتمل باشد و آن را مربع نه در نه خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168) ، در اصطلاحات شعری، مسمطی را گویند که هر بندش دارای نه مصراع باشد. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مسمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ سِ)
از ’وس ع’، فراخ شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراخ و پهن و عریض و گشاد و پهن شده. (ناظم الاطباء) : طارمی دیدمرتفع و رواقی متسع برکشیده. (سندبادنامه ص 179).
حق تعالی وحی کردش در زمان
مهلتش ده متسع، مهراس از آن.
مثنوی.
ملک... فرمود تا مصارعت کنند مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم حاضر شدند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
دراز شدن مانند رشته از آب لزج و نحو آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده و دراز شدن. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
اوفتاده. (آنندراج). به روی در افتاده. (ناظم الاطباء) ، مرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
رنجها و ماندگیها این جمع تعب است خلاف قیاس. (آنندراج) (غیاث). جمع واژۀ متعب و متعبه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ متعب. (ناظم الاطباء) : و خود را در معرض متاعب و مصائب آوردن... کار عاقلان نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 58). قومی را که امامت پسرش را تصدیق کرده بودند به انواع متاعب و عقوبات مثله میگردانید. (جهانگشای جوینی). و رجوع به متعب و متعبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَعْ عِ)
بسیار بازی کننده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار و بیرون از حد بازی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَعْ عِ)
ترسنده از پری. (آنندراج). ترسیده شده از جن و پری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
زن جامۀ سوک پوشنده بر شوی. (آنندراج). زن بی شوهر شدۀ عزادار ماتم کنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
کرشمه کننده و نازکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
پراکنده شونده و پراکنده و شاخ شاخ. (آنندراج). متفرق و منقسم و شاخه شاخه شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ)
در سوراخ درآینده. (آنندراج). خزنده در سوراخ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعب
تصویر متعب
رنج، رنجگاه جای رنج تعب رنج، جای تعب محل رنج جمع متاعب
فرهنگ لغت هوشیار
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
شاخه شاخه، پراکنده پراکنده شونده، پراکنده شاخ شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
روان، روانه کسی که به جهت ضعف حال یا صلاح وقت در طلب رزق توسل با سباب کند. بعضی بکسب تسبب کنند و بعضی بحکم صلاح وقت گاه بکسب و گاه بسوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسعه
تصویر متسعه
مونث متسع
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متعب، جمع متعبه، رنج خیزها رنج گاه ها رنج آوران در غیاث اللغات (متاعب) ( جمع تعب است بر خلاف قیاس) رنج ها ماندگی ها جمع متعب و متعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسع
تصویر متسع
((مُ تَ سِّ))
مسمطی که هر بندش دارای نه مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آن را احاطه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعب
تصویر متعب
((مَ عَ))
تعب، رنج، جای تعب، محل رنج، جمع متاعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسع
تصویر متسع
((مُ تَّ س))
وسیع، گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متاعب
تصویر متاعب
((مَ عِ))
جمع متعب، رنج ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
((مُ تَ شَ عِّ))
پراکنده شونده، پراکنده، شاخ شاخ
فرهنگ فارسی معین
طولانی، دراز، فراخ، گشاد، وسیع، گسترده
فرهنگ واژه مترادف متضاد