معنی متشعب - فرهنگ فارسی معین
معنی متشعب
- متشعب((مُ تَ شَ عِّ))
- پراکنده شونده، پراکنده، شاخ شاخ
تصویر متشعب
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با متشعب
متشعب
- متشعب
- پراکنده شونده و پراکنده و شاخ شاخ. (آنندراج). متفرق و منقسم و شاخه شاخه شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود
لغت نامه دهخدا
متاعب
- متاعب
- متعب ها، آنانکه دچار رنج و تعب شده اند، جمعِ واژۀ متعب
فرهنگ فارسی عمید
متاعب
- متاعب
- جمع متعب، جمع متعبه، رنج خیزها رنج گاه ها رنج آوران در غیاث اللغات (متاعب) ( جمع تعب است بر خلاف قیاس) رنج ها ماندگی ها جمع متعب و متعبه
فرهنگ لغت هوشیار