- متبرد (مُ تَ بَرْ رِ / ر رَ)
غسل کرده با آب سرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
معنی متبرد - جستجوی لغت در جدول جو
- متبرد (مُ تَ بَرْ رِ)
آب فراهم آورده شده و جمع شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبرد شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداغر، عبوس، ترش روی، عبّاس، تندرو، زوش، ترش رو، اخم رو، روترش، سخت رو، دژبرو، گره پیشانی، بداخم، عابس، تیموک
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
(مُ تَ خَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
شرمگین و باحیا و شرمسار و خاموش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخرد شود
(مُ تَ شَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گریزانیده. (ناظم الاطباء). رمیده، رونده. ذاهب. (فرهنگ فارسی معین) (از ذیل اقرب الموارد)
اشوند فریسته فرخنده مبارک میمون: و چون باز آید شهر را خوازه بندند بسبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند، مقدس و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت
