جدول جو
جدول جو

معنی متبدد

متبدد((مُ تَ بِ دِّ))
تقسیم کننده به حصه ها، متفرق، پریشان
تصویری از متبدد
تصویر متبدد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متبدد

متبدد

متبدد
پریشان پراکنده، بخش کننده تقسیم کننده بحصه ها، متفرق پریشان
متبدد
فرهنگ لغت هوشیار

متبدد

متبدد
پریشان ومتفرق. (آنندراج). پریشان و پراکنده. (ناظم الاطباء). نعت است از تبدد. (منتهی الارب) : خبر رسید که ختای و تنگوت از امتداد غیبت چنگیزخان مترددرای شده اند و در ایلی و عصیان متبدد گشته. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تبدد شود، حصه کننده. (آنندراج). تقسیم کننده به حصه ها. و رجوع به تبدد شود، متلف و اسراف کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متجدد

متجدد
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
متجدد
فرهنگ فارسی عمید

متردد

متردد
کسی که در امری دچار شک و تردید باشد، دودل، رفت و آمد کننده
متردد
فرهنگ فارسی عمید

متبدل

متبدل
ور تنده، ور تپذیر بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده جمع مبتدلین
متبدل
فرهنگ لغت هوشیار