متربد متربد اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بَداُغُر، عَبوس، تُرش روی، عَبّاس، تُندرو، زوش، تُرش رو، اَخم رو، روتُرش، سَخت رو، دُژبُرو، گِرِه پیشانی، بَداَخم، عابِس، تیموک فرهنگ فارسی عمید
متربص متربص کسی که چشمداشت و انتظار دارد، منتظر، کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه می دارد، محتکر فرهنگ فارسی عمید