جدول جو
جدول جو

معنی مبیح - جستجوی لغت در جدول جو

مبیح
(مُ بَیْ یِ)
به پنهانی آگاهنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، برندۀ گوشت و قسمت کننده آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسیح
تصویر مسیح
(پسرانه)
لقب عیسی، به معنی مسح شده، منجی، نجات دهنده، لقب عیسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذبیح
تصویر ذبیح
(پسرانه)
قربانی (معمولا در راه خدا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیح
تصویر ملیح
نمک دار، گندمگون، خوب صورت، نمکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبیح
تصویر صبیح
سفیدچهره، خوب رو، زیباروی، خوشگل، صاحب جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیع
تصویر مبیع
چیزی که فروخته شده است، کالایی که مورد خریدوفرو ش قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباح
تصویر مباح
ویژگی فعل بدون حکم، حلال کرده شده، جایز، حلال، روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیح
تصویر مزیح
شوخی، مزاح، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
ستایش، مدیحه، ممدوح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
آشکار کننده، واضح، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کرده شده، آشکار، واضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
شب را در جایی به سر بردن، جای خوابیدن، خوابگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرح
تصویر مبرح
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
خوابیدن، شب گذراندن، خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیح
تصویر مسیح
شخص صدیق، مسح شده و لقب حضرت عیسی (ع) میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیح
تصویر مشیح
دلیر، کوشا، رگمند (غیرتمند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملیح
تصویر ملیح
مردی شیرین و خوب صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیح
تصویر مزیح
مزاح: کشانی بدو گفت با تو سلیح نبینم همی جز فریب ومزیح. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریح
تصویر مریح
باد زده شادمان، خرامنده مزاح بنگرید به مزاح شادمان، خرامنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
آنچه بدان کسی را بستایند، مدحت، ستایش، آفرین، مدیحه
فرهنگ لغت هوشیار
اذیت کننده برنج در افکننده: علم الله که چو چشم برین لقای مروح زدم از درد های مبرح بیاسودم و در کنج این وحشت خانه انده سرای برواء کریم تو مستانس شدم
فرهنگ لغت هوشیار
خوبروی سپید رنگ رو در روی سبزه رنگ و نمکین خوبرو و سفید چهره مقابل ملیح. یا وجه صبیح. روی نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیض
تصویر مبیض
سفید کننده جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیع
تصویر مبیع
چیزیکه فروخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیل
تصویر مبیل
فرانسوی مبایل درانگلیسی جنبان، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبین
تصویر مبین
بیان کرده شده، پیدا و آشکار کرده، هویدا، آشکار، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
حلال داشته شده و جایز داشته شده، شایان، مشروع، روا، مباحات جمع آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
ناپسند و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
مذبوح گلو بریده، چارپایی که قربان کنند چاروای کشتنی. نای بریده، یشتاری یزش کرپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبیح
تصویر ذبیح
((ذَ))
گلو بریده، سر بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبیح
تصویر صبیح
((صَ))
خوبرو و سفید چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
((قَ))
زشت، جمع قباح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبیح
تصویر قبیح
زشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبین
تصویر مبین
بازگو کننده
فرهنگ واژه فارسی سره