جدول جو
جدول جو

معنی مبزی - جستجوی لغت در جدول جو

مبزی(مُ)
از ’ب زو’، گیرنده و دار و گیرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، قوی و توانا، قابل مغلوب کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبزی
تصویر آبزی
ویژگی جانوری که در آب زندگی کند، جانوران دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
گیاهی که خام یا پختۀ آن خورده شود مانند تره، جعفری، گشنیز، اسفناج، نعناع، ترخون، ریحان، سبزی خوردن، سبزی خوردنی، گیاه و سبزه، برای مثال برین گونه تا هفت سال از جهان / ندیدند سبزی کهان و مهان (فردوسی - ۷/۱۷)، به سبزی کجا تازه گردد دلم / که سبزی بخواهد دمید از گلم (سعدی۱ - ۱۸۴)، حالت و چگونگی هر چیز سبز، سبز بودن، رنگ سبز داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبهی
تصویر مبهی
ویژگی هر دارویی که نیروی جنسی را افزایش دهد
فرهنگ فارسی عمید
سبز بودن خضرت، طراوت شادابی (گیاهان و غیره)، گیاهی که خام یا پخته آن را خورند مانند نعناع ترخون ریحان و جز آنها جمع سبزیها سبزیجات (غلط)، صراحی شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزل
تصویر مبزل
پالونه، نایژه گرمابه نایژه خم، درفش مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزی
تصویر میزی
مازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزی
تصویر موزی
مازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازی
تصویر مازی
ستمگر، ناسازگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزی
تصویر معزی
تسلی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزی
تصویر آبزی
جانوران دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزغ
تصویر مبزغ
نیشتر نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
رزمگاه، رزم جنگ جنگ حرب، موضع غزو میدان جنگ، جمع مغازی. منسوب به مغز: مربوط به مغز} ضربه شدید مغزی)، پارچه ای که از زیر دور یقه و سر دست و آستین از رنگ دیگر دهند، (کفاشی) چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزم
تصویر مبزم
دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهی
تصویر مبهی
ور نفزا دارویی که قوه باه بیفزاید زیاد کننده قوه باه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطی
تصویر مبطی
مبطی در فارسی: سست کند کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدی
تصویر مبدی
نو آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبزج
تصویر مبزج
آراسته زیور یافته آراینده زیور دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا کرده شده، بنا نهاده، ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکی
تصویر مبکی
گریاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقی
تصویر مبقی
بر پا دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز، گونه وام، جستگاه وام پرارین خواسته نوع طلب، مکان طلب. مطلوب جمع مباغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزی
تصویر آبزی
جانوری که در آب زندگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
صراحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ نا))
محل بنا، بنیاد، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
((مَ))
بنا کرده شده، بنا نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبغی
تصویر مبغی
((مَ))
مطلوب، جمع مباغی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبغی
تصویر مبغی
((مَ غا))
نوع طلب، مکان طلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معزی
تصویر معزی
((مُ عِ زّ))
تسلیت دهنده، تعزیت گوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معزی
تصویر معزی
((مُ عَ زّ))
تسلیت داده شده، تعزیت گفته، عزادار، (مص میمی) تسلیت، تعزیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
منسوب به مغز، پارچه ای که از زیر دور یقه و سردست و سر آستین از رنگ دیگر دهند، چرمی که در میان لبه دو پاره چرم گذاشته و بدوزند، نوعی حلوا که در آن اقسام مغز خوراکی مانند بادام و پسته گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغزی
تصویر مغزی
((مَ زا))
جنگ، حرب، موضع غزو، میدان جنگ، جمع مغازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبزی
تصویر سبزی
((سَ))
سبز بودن، طراوات، شادابی، گیاهی که خام یا پخته آن را می خورند، مانند، نعناع، ترخون، ریحان و جزو آن ها، خوردن هر یک از سبزی هایی که به صورت خام خورده می شود
سبزی پاک کن: کنایه از متملق، چاپلوس
فرهنگ فارسی معین