جدول جو
جدول جو

معنی مالامال - جستجوی لغت در جدول جو

مالامال
پر، لبریز، لبالب
تصویری از مالامال
تصویر مالامال
فرهنگ فارسی عمید
مالامال
بسیار و کثیر، (غیاث) (آنندراج)، فراوان، پر باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321)، پر و مملو، (غیاث) (آنندراج)، ظرفی باشد که پر چیزی کرده باشند از روغن و غیر آن، (فرهنگ اوبهی)، پر و انباشته، انباشتۀ تا لب و لبالب، (ناظم الاطباء)، نیک پر، لب ریز، مملو، ممتلی، لبالب، لب بلب، سرشار، لمالم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال،
زینبی (یادداشت ایضاً)،
هنوز جام پر از می نگشته بود که گشت
زخون دیدۀ من جام باده مالامال،
خسروانی (از فرهنگ اوبهی)،
هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال،
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 214)،
ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی، بوی
جام مالامال گیر و تحفۀ بستان ستان،
فرخی،
بید را سایه ایست میلامیل
جوی را دیده ایست مالامال،
ابوالفرج رونی،
قرآن و اخبار از فضایل و مناقب ایشان مالامال است، (کتاب النقض ص 117)،
روی دشت کارزار از خون خلق دشمنت
همچو جیحون در بهاران سیل مالامال باد،
سوزنی،
صبح بنمود در آفاق جمال
خیز پرکن قدحی مالامال،
؟ (از سندبادنامه ص 242)،
و ساکنان شادیاخ را کؤوس طعن و ضرب مالامال چشانید، (جهانگشای جوینی)، و چون ساقی قضا کاسات صبر طعم مرالمذاق غموم بر عموم مالامال متواتر و متوالی گردانیده بود، (جهانگشای جوینی)، طاقت شیشۀ آب زلال مالامال محبت نیارد، (مجالس سعدی)،
ملک معمور و گنج مالامال
برکشد تخت را به گردون یال،
اوحدی،
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی،
حافظ،
عرصۀ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال،
حافظ،
برکنار جویبارش کان بود انهار خلد
جام مالامال بر کف ساقیان نازنین،
امیدی،
اما خمخانه های شاه زادگان سعادت انتما میرزا محمد جوکی و ... از شراب ناب مالامال است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 17)، و رجوع به ماله و مال شود
لغت نامه دهخدا
مالامال
بسیار کثیر فراوان، پر مملو لبالب: سبب ظاهری آن بود که ظرف طبیعت خلفا از باده غفلت و غرور مالامال و زیاده از حد اعتدال شده... فراوان، بسیار و کثیر، پر و مملو، لبریز، لبالب
فرهنگ لغت هوشیار
مالامال
پر، لبریز
تصویری از مالامال
تصویر مالامال
فرهنگ فارسی معین
مالامال
آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان
متضاد: تهی، خالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میلامیل
تصویر میلامیل
پهناور، پرپهنا، بسیار پهن، عریض، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالاسال
تصویر سالاسال
سال به سال، همه ساله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولامول
تصویر مولامول
درنگ بسیار، تاخیر از پی تاخیر، برای مثال چنان به وعده همی کرد چرخ مولامول / که شد ز خون دلم تشت چرخ مالامال (جمال الدین عبدالرزاق - ۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
جستجو، کاوش، جستجو و کاوش میان چیزهای پراکنده و درهم ریخته، درهم ریختگی، شورش، آشوب، برای مثال به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت / زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
قریه ای است در هفت فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب شول کپ. (از فارسنامه ناصری)
لغت نامه دهخدا
پالوده سخت، (اوبهی)، چیزی بود سخت پاینده، (اوبهی)، و شعوری سخت تابنده و هم بمعنی سیّال و میّال گفته است و ظاهراً مصحف پالاپال است
لغت نامه دهخدا
پریشان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، از اتباع و مبدل تارمار است، رجوع به تارمار و تار و مار و تال و مال شود
لغت نامه دهخدا
حصار شالامار نام حصاری بوده است در هند غربی، (مجمل التواریخ گلستانه ص 88)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
مرکّب از: ب + ال + اجمال، بطور اجمال. بطوراختصار. بالجمله. (ناظم الاطباء)، مقابل بالتفصیل، مجازاً چستی. چالاکی. تیزروی. (آنندراج)، سرعت. شتاب. (ناظم الاطباء) :
چون شود از گرمی بالادوی غرق عرق
پای در گل ماند از همراهیش پیک خیال.
محتشم (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
فرنجمشک، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
لغت نامه دهخدا
سخنی که فهمیده نشود، بلبله:
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باید همی نه بالابال،
عنصری،
مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت:
مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت
ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال،
و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام گروهی بی دین و لامذهب در روسیه، (ناظم الاطباء)، قومی از مردم قفقاز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
همه ساله و مدت دراز و سال بسال، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسمتی از جنوب غربی هندوستان که در حدود 4758000 تن سکنه دارد که یک سوم آن را مسلمانها تشکیل میدهند، مرکز آن کالیکوت است، (از بریتانیکا و لاروس)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. این ده از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
میل تا میل و از میل به میل، (ناظم الاطباء)، میل به میل، (آنندراج)، میل تا میل و میل در میل و میل اندرمیل، (برهان)، میلها ضربدر میلها، (یادداشت مؤلف)، کنایه است از مسافت بسیار، عرصۀ فراخ:
بید را سایه ای است میلامیل
جوی را دیده ای است مالامال،
ابوالفرج رونی،
، قدم به قدم و پی در پی و پیوسته و علی التوالی، (ناظم الاطباء)، پی در پی و متواتر، (برهان)، همه و همگی و جمیع، (ناظم الاطباء)، همه و جمیع، (برهان)، درهم آمیخته و ممزوج، (از برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درنگ بسیار و درنگ از پی درنگ و تأخیر پس تأخیر، (از برهان) (ناظم الاطباء)، تأخیر از پی تأخیر، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به مول و مولیدن شود،
- مولامول کردن، سخت تأخیر کردن، درنگ از پی درنگ نمودن:
چنین به وعده همی کرد چرخ مولامول
که شد ز خون دلم طشت چرخ مالامال،
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
در فرهنگ اسدی چاپ پالاپال پاول هورن آمده است: چیزی بود که سخت پاینده بود تازیش سیّال بود، دقیقی گفت:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
و در ذیل آن نسخه بدلی ’بود پالاپال’ آورده است و در حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی آمده پالوده سخت، چیزی سخت پاینده:
بفر و هیبت شمشیر تو قرارگرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باهم همیشه پالاپال،
و مؤلف فرهنگ سروری گوید پالاپال چیزی سخت بود که بسیار پاید دقیقی گوید:
بفر و هیبت و شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
و دیگر در تحفه بمعنی پالوده سخت آمده - انتهی، و صاحب فرهنگ جهانگیری گوید پالاپال بمعنی سخت باشد، دقیقی راست:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
- انتهی، و صاحب برهان گوید پالاپال چیزی سخت را گویند که بسیار بماند و پالوده سخت شده را نیز گفته اند، و صاحب فرهنگ رشیدی آرد که پالاپال یعنی سخت و بسیار دقیقی گوید:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
چنانکه در فرهنگ گفته وبخاطر میرسد که مصرع چنین باشد: زمانه ای که ز آشوب بود مالامال چه پالاپال در فرهنگهای معتبر بنظر نرسیده و در نسخۀ سروری گوید پالاپال چیزی سخت که بسیار پاید و در تحفه بمعنی پالوده سخت آمده اما در شعر دقیقی بمعنی بسیار پاید گفت نه بمعنی چیزی سخت - انتهی، (رشیدی)، تصحیحی که رشیدی از مصراع ثانی شعر دقیقی کرده است اگر مطابق با یکی از صوری که شعر را نقل کرده اند بود شاید پذیرفتنی بود لکن بدین صورت در جائی دیده نشده است و بگمان ما در دو بیت ذیل:
بفرو هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
دقیقی،
همه سراسر تمویه شاعرانست این
گمان فکندن و آشوب و جنگ پالاپال،
غضائری (در قصیدۀ دوم در جواب عنصری)،
کلمه پالاپال که در هر دو بیت معطوف به آشوب و جنگ آمده است بمعنی چیزی نظیر همان آشوب و جنگ یعنی: آشفتگی و هیاهو و غوغا و مانند آنست چنانکه صاحب برهان در کلمه پالا گوید به لغت زند و پازند بمعنی فریادو فغان باشد و در دو بیت دیگر ذیل:
زیادتی چه کنی کان بنقص باز شود
کزین سبیل نکوهیده گشت مذهب غال
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باید همی نه بالابال
از آنکه خواهد گفتن اشارتی بکند
اگر بحرف نگردد زبان مردم لال،
عنصری،
و نیز بیت غضائری در جواب عنصری:
همه سراسر تمویه شاعرانست این
گمان فکندن و آشوب و جنگ و بالابال،
غضائری (به ضبط مجمعالفصحاء)،
محتمل است که این کلمه با باء فارسی باشد بمعنی بلبلۀ عرب و شاید اصل کلمه بلبله، و اگر با پی فارسی نیز باشد همان معنی سابق الذکر یعنی آشوب و غوغا و آشفتگی و فریاد و فغان دهد، واﷲ اعلم، و رجوع به پالاپالی شود
لغت نامه دهخدا
میل تامیل میل در میل: توپها بینی بگشاده دهان میلامیل دشتها بینی زانبوه حشر مالا مال. (بهار)، پی درپی بتواتر، همه جمیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولامول
تصویر مولامول
درنگ بسیار درنگ از پی درنگ تاخیر از پس تاخیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالاسال
تصویر سالاسال
همه سال سال بسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
هیاهو آشفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابال
تصویر بالابال
سخنی که فهمیده نشود، بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولامول
تصویر مولامول
تأخیر و درنگ پی درپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
هیاهو، آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
اجمالا، به اختصار، بالاختصار، مختصر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رمه ی گم شده
فرهنگ گویش مازندرانی
لبالب، پر
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهرساز
فرهنگ گویش مازندرانی