جدول جو
جدول جو

معنی ماسینه - جستجوی لغت در جدول جو

ماسینه(نَ / نِ)
ماستینه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماستینه شود
لغت نامه دهخدا
ماسینه
دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند شیراز: و جئنهاببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده
فرهنگ لغت هوشیار
ماسینه
خامه ی روی ماست که در روغن سرخ شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامینه
تصویر رامینه
(دخترانه)
رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرسینه
تصویر آرسینه
(دخترانه)
زن مبارز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارینا
تصویر مارینا
(دخترانه)
جویبار، آب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
از جنس ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
مربوط به یک یا چند سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماستینه
تصویر ماستینه
خوراکی که از ماست و دوغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
مادین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). منسوب به ماده. مؤنث. مقابل نرینه، مذکر. (فرهنگ فارسی معین) : پس آنگاه که نهاد آن مادینه را، گفت: ای پروردگار من بدرستی که من نهادم آنرا مادینه و خدای داناتر است به آنچه نهاد و نیست نرینه چون مادینه و من نهادم او را مادینه... (تفسیر ابوالفتوح، ازفرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به مادین و ماده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام زنی است که به اتفاق مردی مازنین نام عمارت سنگویۀ هندوستان را ساخت. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بسته شده. منعقد شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ماست شده (شیر). (فرهنگ فارسی معین) ، صورت گرفته تحقق یافته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
شیراز. دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند. (حاشیۀ برهان چ معین). پینو. کشک. شیراز. اقط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایشان چیزکی بساختند که آلت شبانان باشد از ماستینه و ترف و گلیمی چند و پاره ای پشم رنگ کرده. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 144) و جئنا ببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده. (تفسیر ابوالفتوح، از فرهنگ فارسی معین). به این گاو، روغن خر و خرما و ماستینه... (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 97). و رجوع به اقط و شیراز شود، آش ماست. (ناظم الاطباء). ماست با. سپیدبا. آش ماست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
تاهی از تاههای زه کمان. ج، اسائن.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ماهیانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ماهیانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
بمعنی حقیقی و واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازینه
تصویر رازینه
پلکان، راهرو اطاق یا پشت بام که دارای چند پله باشد، شیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسیه
تصویر حماسیه
مونث حماسی: اشعار حماسیه، جمع حماسیات
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی است ساخته از تخم مرغ که زرده و سفیده را بهم زده و در روغن سرخ کنند و گاهی هم شکر میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیره
تصویر باسیره
شاعر، تاریخگو، قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسیده
تصویر آماسیده
متورم ورم کرده باد کرده آماهیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
کهنه و مستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند شیراز: و جئنهاببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
جنس ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسیده
تصویر ماسیده
بسته شده، منعقد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسینه
تصویر مسینه
منسوب به مس ساخته از مس: آلات مسینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسیده
تصویر ماسیده
((دِ))
بسته، سفت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماسیده
تصویر آماسیده
متورم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
حقیقت، واقعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طمانینه
تصویر طمانینه
آرامش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
آنتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
ماچه، ماده، مونث
متضاد: مذکر، نرینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماده
فرهنگ گویش مازندرانی