رام. رامین. نام رامین است عاشق ویس. (از برهان). همان رام عاشق ویس و واضع چنگ است. (از فرهنگ رشیدی). و رجوع به رام و رامین و رامتین در همین لغت نامه شود
رامیتن. رامیثن. نام قصبه ای از بخارا. رجوع به رامیتن و رامیثن در همین لغت نامه و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 269 و 261 شود نام رودی بوده است در بخارا که از شهر می آمده و روستاها را سیراب میکرده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 111 شود
برگ آس که دو شعبه دارد و چون دو برگ نماید که بهم چسبیده است و برای تیمن هدیه برند. (از الجماهر بیرونی ص 2) : الرامشنه ورقتا آس متحدتان الی الوسط متباینتان منه الی الرأس و توجد فی الندره فیحیی بها الکبار و خاصه الدیلم. قال بکر بن النطاح الحنفی: جئتک بالرامش رامشنه اطیب من رامشنه الاَّس. (از یادداشت مؤلف)